پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد.

یک شب در بیمارستان آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را در خواب دید. عرض کرد: آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است.

حضرت فرمودند: انشاالهر خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟

صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت. 

منبع: کتاب درهای همیشه باز، صفحه:19


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها