معبر سایبری بیت الشهدا



 یادم می آید در 22 بهمن سال 77 درست یک ماه قبل از شهادتشان، صبح به اتفاق امیر حسین پسرم به راهپیمایی رفتند و عصر همان روز هم جشن فارغ التحصیلی ایشان بود که به همین منظور نمایندگانی از تهران آمده بودند .با اینکه آقای هادی دانشجو نمونه شناخته شده بودند و جایزه ای را برای او درنظر گرفته بودند ولی اصلاً برایش مهم نبود وزیاد تمایلی به شرکت در آن جشن را نداشت و به اصرار زیاد من مجبور شدند درآن مراسم شرکت کنند. 

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان

 


بسم رب الشهداوالصالحین

مردم غیور وشهید پرور ایران اسلامی باحضور در راهپیمایی 22بهمن1397،ضمن تجدید میثاق با آرمان های  بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی،حضرت امام خمینی (ره) وشهدای عزیز،چهل سالگی انقلاب را با فریاد مرگ بر آمریکا جشن خواهندگرفت. 


پایگاه مردمی ایثاروشهادت

معبرسایبری بیت الشهدا

مگف

معبرسایبرتیی بیت شهدا


 یادم می آید در 22 بهمن سال 77 درست یک ماه قبل از شهادتشان، صبح به اتفاق امیر حسین پسرم به راهپیمایی رفتند و عصر همان روز هم جشن فارغ التحصیلی ایشان بود که به همین منظور نمایندگانی از تهران آمده بودند .با اینکه آقای هادی دانشجو نمونه شناخته شده بودند و جایزه ای را برای او درنظر گرفته بودند ولی اصلاً برایش مهم نبود وزیاد تمایلی به شرکت در آن جشن را نداشت و به اصرار زیاد من مجبور شدند درآن مراسم شرکت کنند. 

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان

 


امام ای(حفظه الله)فرمودند:

فاطمیه را عاشورایی برگزار ڪنید
بنده حوائج یک‌ساله خود را در ایام فاطمیه میگیرم.
برخے گِلہ می‌ڪنند ڪه چرا با این ڪسالت اینقدر برای مراسم وقت میگذارید و از اول تا آخر مجلس فاطمیہ و روضہ مۍ‌نشینید.
اینها نمۍ‌دانند.؟!
 رزقِ سالِ ڪشور را از فاطمیہ می گیرم.



جمشید سال۶۶ در شهر هامون متولد شد
او در سال ۹۰ به استخدام ناجا درآمد و به مرز سیستان و بلوچستان منتقل شد
۱۷ بهمن۹۲ خبری مبنی بر ربایش پنج مرزبان مرز نگور منتشر شد 
گروهک جیش الظلم مسئولیت این ربایش را برعهده گرفت
فروردین ۹۳ چهار سرباز مرزبان ربوده شده آزاد ولی خبری از جمشید نبود
فضای تهمت شروع شد، عده ای با تهمت به این مرزبان شجاع کشور او را مزدور گروهک نامیدند
پس از ۱۵ ماه بی خبری در عملیاتی توسط وزارت اطلاعات در خاک پاکستان پیکر بی جان شهید تهمت #جمشید_دانایی_فر از زیر خروارها خاک بیرون کشیده شد و دهان یاوه گویان بسته شد
جمشید بدون اینکه امیدش را ببیند از این دنیا رفت و شهید تهمت نام گرفت.


جمشید سال۶۶ در شهر هامون متولد شد
او در سال ۹۰ به استخدام ناجا درآمد و به مرز سیستان و بلوچستان منتقل شد
۱۷ بهمن۹۲ خبری مبنی بر ربایش پنج مرزبان مرز نگور منتشر شد 
گروهک جیش الظلم مسئولیت این ربایش را برعهده گرفت
فروردین ۹۳ چهار سرباز مرزبان ربوده شده آزاد ولی خبری از جمشید نبود
فضای تهمت شروع شد، عده ای با تهمت به این مرزبان شجاع کشور او را مزدور گروهک نامیدند
پس از ۱۵ ماه بی خبری در عملیاتی توسط وزارت اطلاعات در خاک پاکستان پیکر بی جان شهید تهمت #جمشید_دانایی_فر از زیر خروارها خاک بیرون کشیده شد و دهان یاوه گویان بسته شد
جمشید بدون اینکه امیدش را ببیند از این دنیا رفت و شهید تهمت نام گرفت.




دریافت

مدت زمان: 33 ثانیه 


شهید ستار اورنگ دوره تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در بخش دروهان (طی سال های 1348 تا سال 1357) و دوران متوسطه را بعد از انقلاب در مجتمع آموزشی شهید بهشتی یاسوج گذراند.

شهید اورنگ، همگام با مردم انقلابی یاسوج در راهپیمایی های علیه حکومت شاهنشاهی و سلطنت پهلوی شرکت نمود و بعد از انقلاب در سال ۱۳۶۰ به عنوان بسیجی به گردان فاطمه زهرا (س) آبادان پیوست و در گردان و تیپ احمدابن موسی(ع) در منطقه سر پل ذهاب و قصر شیرین و پادگان ابوذر مشغول به خدمت شد.

این شهید والا مقام از اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد و اواخر سال ۱۳۶۳ و اوایل سال ۱۳۶۴ با گذراندن دوره‌های تخصصی سلاح به عنوان مربی در این حوزه به پادگان آموزشی کهوا در بویراحمد معرفی و در این پادگان به آموزش بسیجیان و نیرو‌هایی که به جبهه اعزام می‌شدند پرداخت.

 

اندر حکایت شهید سردار اورنگ، تک تیرانداز حلب

شهید ستار اورنگ تا ۱۵ خرداد ۱۳۶۶ در پادگان نظامی کهوا مشغول به فعالیت بود که بعد از آن به دلیل احساس مسئولیتی که در خود دید برای آموزش توانایی خود به نیرو‌هایی که در جبهه نبرد مشغول بودند عازم مناطق عملیاتی جنوب کشور شد و به عنوان مربی آموزشی سلاح، در تیپ ۴۸ فتح مشغول به کار شد؛ و بعد از آن در سال ۷۳ به مدت یکسال در مناطق عملیاتی غرب کشور مشغول به پاسداری از مرز‌های میهن انقلاب اسلامی بود تا اینکه سال ۸۰ باتوجه به درخواست نیروی زمینی سپاه انقلاب اسلامی به عنوان مربی سلاح و فرمانده گردان دوره عالی پیاده دانشکده این نهاد آغاز به فعالیت کرد.

شهید اورنگ سال‌ها به عنوان مربی و فرمانده آموزشی در پادگان آموزشی تیپ ۴۸ فتح و به عنوان فرمانده ای لایق در رده‌های مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت بود و در آموزش‌های تخصصی و هدف گیری یک رزمنده‌ای فوق العاده بود.

دریافت لوح تقدیر از رهبرمعظم انقلاب
این شهید بزرگوار در زمان جنگ ،جانشین فرماندهی معاونت آموزش تیپ مستقل ۴۸ فتح و آخرین مسوولیتش فرماندهی تیپ سوم دانشگاه امام حسین (ع) بود و به پاس یک عمر مجاهدت و همچنین به عنوان فرمانده نمونه از دست مقام عظمای ولایت لوح تقدیر گرفت.

اندر حکایت شهید سردار اورنگ، تک تیرانداز حلب

شهید اورنگ ، تک تیراندازی ماهر و سرداری دوست داشتنی
سردارعظیمی فر از دوستان و همرزمان شهید در گفت وگو با خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان یاسوج گفت:در اکثرمراکز آموزشی سپاه و ارتش، شهید اورنگ جز تک تیرانداز های نادر بود.

وی با بیان اینکه شهید اورنگ همیشه لبخندی بر لب داشت گفت: هیچ گاه رفتاری تند و ناراحت کننده ای از این شهید والامقام ندیده است.

وی با توضیحات بیشتر در باره خصوصات شهید اورنگ افزود: یکی از خصلت های شهید ستار اورنگ این بود که لحن و زبانی صریح و قاطع داشت و ایشان بسیار آرام، لطیف، مهربان و دریای از لطف و صبر و استقامت بودند.

سردار عظیمی فر گفت: شهید اورنگ علاوه بر اینکه بر بیشتر سلاح های سازمانی و غیر سازمانی اشراف اطلاعاتی کاملی داشتند،یکی از چابک ترین نیروهای دوران جنگ بود به گونه ای که به ستار چابک ملقب شده بود.

اندر حکایت شهید سردار اورنگ، تک تیرانداز حلب

 

شهادت تک تیرانداز حلب طی یک عملیات غافلگیرانه
شهید اورنگ پس از دریافت نشان لیاقت از دست مقام معظم رهبری و در حالی که بازنشسته شده بود، اما دوباره لباس رزم پوشید و اینبار به عنوان سرباز مدافع حرم عازم حلب سوریه شد و بعد از چند صباحی درگیری با داعش سرانجام در یک عملیات غافلگیرانه در ۹ بهمن ۹۴ در حومه شهر حلب به فیض شهادت نائل آمد.

پیکر پاک شهید ستار اورنگ که لقب اولین و تنها شهید مدافع حرم استان کهگیلویه وبویراحمد را به خود گرفته است هم اکنون در روستای نقاره خانه یاسوج به خاک آرمیده است


 وصیت‌نامه مدافع امنیت سرباز گمنام امام زمان (عج) بسیجی شهید حسن عشوری  

* مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا *
اَشهدُ انْ لا اِلٰهَ الا الله –  اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله – اشهد انّ علیا ولی‌الله
سلام و درود خدا و فرشتگانش بر آخرین ذخیره آسمان امامت و ولایت حضرت مهدی (عج)، این منجی عالم بشریت.
درود بی‌کران خداوند بر روح مطهر و ملکوتی بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، امام راحل عظیم‌الشأن که با انفاس قدسی خود انقلاب اسلامی را پایه‌گذاری نمود.
سلام‌وصلوات خاصه خداوند بر ارواح طیبه شهدای اسلام، از صدر اسلام تا به امروز، این گلگون‌کفنان که با نثار جان خویش نهضت اسلام را تا به امروز به پیش برده‌اند.
خداوندا: دستانم را یارای نوشتن نیست. نمی‌دانم از چه بگویم و بنویسم.
ازاین‌دست و پایی که در راه رضای تو گام برنداشته‌اند، از این قلب سیاه که با گناه سیلاب عصیان در راه تو را در پیش‌گرفته‌اند.
پروردگارا: ای خالق آسمان و زمین، ای فریادرس بیچارگان، ای نهایت آمال و آرزوی ما عارفان، مرا دریاب. اینک این بنده حقیر و مسکین و ذلیل، با امید رو به‌سوی تو آورده است. او را ناامید از لطفت برنگردان.
خدایا این تو بودی که همواره مرا در کنف عنایت خود قراردادی و از گذرگاه‌های تاریک دنیا که جز تو مرا مددرسانی نبود، به‌سلامت عبور دادی و در مقابل، این من بودم که پس از هر درخواستی از تو در جهت عصیان و سرکشی از اوامرت گام برداشتم و خود را به  ورطه هلاک انداختم.
این بنده نوازی تو بود که مرا پس از هر کار ناصوابی به‌سوی خود فراخواندی و قلم عفو بر قصور و تقصیر من کشیدی و مرا رسوای عالم نساختی.
اکنون چقدر خود را در برابر عظمت تو حقیر می‌پندارم، خداوندی که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و حکمرانی تمام عوالم در ید اختیار اوست مگر نمی‌تواند بنده ضعیف و خطاکار خود را به سخت‌ترین شیوه مجازات کند؟
انگار که انسان سرمست از پیروزی‌ها و خوشی‌ها فراموش کرده است که او هیچ قدرت و اختیاری از خود ندارد و همه امورش متکی به ذات خداوند است!
خداوندا: تو خود فرمودی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.
آغوش بگشا و ردای سرخ شهادت را که به بهترین بندگانت عطا فرمودی به من نیز عطا فرما و مرا با شهدای صدر اسلام محشور فرما.
معبودا: تو خود می‌دانی در این شب‌ها و روزهای ظلمانی زندگی در دنیا، دیگر هیچ آرزویی جز وصال به تو با شهادت برایم باقی نمانده.
بارالها: نمی‌خواهم خود را چونان پرنده‌ای در قفس در این دنیا محبوس ببینم، بال‌وپر می‌خواهم برای پرواز، به‌جز این جان ناقابل چیزی دیگر ندارم و آن را هم پیشکش به درگاهت آورده‌ام.
چگونه می‌توانم تو را از یاد ببرم زمانی که فرمودی: کسی که مرا طلب کند مرا می‌یابد و کسی که  مرا یافت مرا می‌شناسد و کسی که مرا شناخت مرا دوست می‌دارد و کسی که مرا دوست داشت عاشق می‌شود و کسی که عاشق من شد من عاشق او می‌شوم و کسی که من عاشق او شدم او را می‌کشم و کسی من او را کشتم، خون بهاء او به عهده من است و کسی که دین او بر عهده من است، خودم دیه او می‌باشم.

می‌خواهم ماجرایی را برای شما نقل کنم که شنیدن آن برای همه مفید است.
شبی در عالم خواب خود را در مکانی دیدم که پشت‌دری به حالت انتظار ایستاده‌ام، پس از چند لحظه اجازه ورود به من داده شد. من نیز به داخل اتاق رفتم. ناگهان دیدم مردی بالباس عربی تمام سیه و بی‌سر درحالی‌که خون بر لباسش جاری است در برابرم ایستاده، در همین لحظه و در عالم خواب در مقابل آن مرد بی‌سر به زمین افتادم و هیچ‌گونه توانایی تکلم و حرکت نداشتم. در همین حین صدایی به گوشم رسید که چشمانت را باز کن، با زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم. سپس به من ندا رسید که این مرد بی‌سر امام مظلومت حسین بن علی (ع) است. پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم، دیدم اباعبدالله (ع) با سر مبارک و لباس زیبایی که به تن داشتند در سمت راست من و بافاصله‌ای اندک به روی منبر نشسته‌اند و به من خیره شده‌اند و درحالی‌که لبخندی نیز به لب داشتند در عالم خواب به خود نهیبی زدم و گفتم که اگر این فرصت را زا دست بدهی عمرت سراسر تباه‌شده است. با هر مشقت و سختی که بود کشان‌کشان خود را به اولین پله منبر امام حسین (ع) رساندم و پله اول منبر ایشان را به دست گرفتم ، وجود نازنین اباعبدالله (ع) درحالی‌که با تبسم به من نگاه می‌کرد از من پرسیدند: چه می‌خواهی؟ عرض کردم مولا جان فقط می‌خواهم که برات شهادت مرا امضاء کنید. با همان لبخندی که بر لبان مبارکشان نقش بسته بود، سر مبارک خود را به حالت رضایت تکان دادند.
ای کسانی که امروز صدای من را می‌شنوید: مبادا، مبادا، مبادا پدر و مادرم را ملامت کنید که چرا اجازه دادید به تنها فرزند پسر شما در این شغل پرمخاطره  مشغول به کار شود! اگر من تنها پسر پدر و مادرم بودم، مگر نمی‌دانید و نشنیده‌اید که امام حسین (ع) نیز تنها یک علی‌اکبر (ع) داشت، مگر نمی‌دانید که مولایم حسین (ع) فرزند شش‌ماهه خود را فدای اسلام کرد.
من خود این راه را از روی ایمان و اعتقاد قلبی انتخاب نموده‌ام.
خداوندا: تو خود می‌دانی که بهترین لحظه زندگی‌ام زمانی خواهد بود که خون بدنم به محاسنم خضاب گردد و جانم را در راه اعتلای دین تو تقدیم کنم.
پدر و مادر و خواهرانم:
مبادا در شهادت من گریه و ناله سر دهید که این ناله‌های شما دشمنان انقلاب را خوشحال می‌کند.
مادر جان: از تو می‌خواهم همچون مادر وهب، آن شیر زن کربلا روحیه و استقامت خود را حفظ کنید و به یاد داشته باشی که با خداوند معامله که در آن حسرت و پشیمانی وجود ندارد.

خواهرانم: هرگاه غم فراق من به دلتان سنگینی کرد، به یاد مظلومیت و مصائب حضرت زینب (س) در ایام اسارت و پس از شهادت امام حسین (ع) بیفتید و صبر این بانوی بزرگ را نصب العین خود قرار دهید، از شما می‌خواهم که حجاب خود را که چادر کامل است هرگز به سستی نگیرید که از شما به‌شدت دلگیر خواهم شد. فرزندانتان را نیز با تربیت اسلامی تعلیم دهید و آنان را مطیع محض ولایت‌فقیه نمایید.
پدر و مادر عزیزم: در محضر شما بسیار شرمنده‌ام و از شما تقاضای عفو و بخشش دارم، شما بسیار علاقه‌مند بودید که من به تربیت‌معلم بروم، اما چه کنم که آرزوی دیرین من یعنی شهادت در راه خدا، با رفتن به این شغل محقق نمی‌شد.
پدر جان: شما علاقه و عشق به این نظام و انقلاب را در دل من شعله‌ور ساختی و مرا با مسجد و قرآن آشنا کردی، این تو بودی که به من آموختی باید برای رضای خدا کارکنم و دل‌بسته به رحمت خداوند باشم. همیشه برایم یک الگوی انقلابی و حزب‌اللهی بودی که جز برای خشنودی خدا نیت و انگیزه دیگری نداشته باشم. از تو می‌خواهم چونان قله محکم تا روز تشریف‌فرمایی امام عصر (عج) پشت سر ولایت‌فقیه و رهبری عزیزمان امام ‌ای (دامت برکاته) قدم برداری و همچون گذشته به‌مانند یکی بسیجی بی‌ادعا در خدمت نظام اسلامی باشی.
مادر عزیزتر از جانم: هرگز فراموش نمی‌کنم که این شخصیت امروز من نتیجه تربیت صحیح اسلامی شما و حضور مداوم با تو در جلسات قرآن و مراسمات اهل‌بیت (ع) از همان  دوران طفولیت است، چگونه می‌توانم بار زحمات و تلاش‌هایی را که برای من کشیده‌ای جبران کنم؟ اما این را بدان که ان‌شاءالله در صحرای م و در روز قیامت شرمنده حضرت زهرا (س) نخواهی شد. یقین دارم که در آن روز حضرت زهرا (س) را بارویی سرشار از رضایت ملاقات خواهی نمود، یادت باشد که در آن لحظه شفاعت مرا نزد خانم حضرت زهرا (س) کنید و از ایشان بخواهید شفیع من باشد.
برادران و خواهران دینی من: شما را سفارش اکید به  رعایت موازین اسلام و انقلاب می‌کنم. همواره از ولایت‌فقیه این عمود خیمه انقلاب و شخص امام ‌ای (دامت برکاته) تبعیت محض کنید که سعادت دنیا و آخرت شما در گروه حمایت از ولایت‌فقیه است. مبادا مظلومیت شیعه تکرار شود، مبادا دشمن عرصه را بر ولی‌فقیه زمان شما تنگ کند و از حمایت شما از ولایت‌فقیه تردید ایجاد کند.
در مسائل ی داخلی و بین‌المللی به جایگاه ولایت‌فقیه و رهبری عزیز توجه فرمانید و نسبت به آن بی‌تفاوت نباشید و بدانید که امل بقای نظام و کشور در این سال‌ها پس از امام راحل و ایثار شهدای عزیز، فقط و فقط شخص امام ‌ای (دامت برکاته) می‌باشد. همیشه افراد کوته‌فکر داخلی، لیبرال‌ها، افراد به اصلاح روشنفکر که از اسلام ناب محمدی (ص) کینه به دل دارند سعی در تضعیف جایگاه ولایت‌فقیه دارند.
به‌هیچ‌وجه به آن‌ها مجال عرض‌اندام ندهید و با تبعیت از امام ‌ای (دامت برکاته) نقشه‌های آنان را نقش بر آب کنید.
 در انتخابات که میزان و نماد دموکراسی جمهوری اسلامی است شرکت فعال داشته باشد و در انتخاب نامزد اصلح به معیارهای ارائه‌شده از سوی مقام معظم رهبری توجه کنید.

مسئولین: اگر صدای مرا می‌شنوید برای چند لحظه تأمل ‌کنید. فردا روزی خواهد رسید که در دادگاه عدل اللهی از تمامی ما حساب کشی می‌شود. مبادا آخرت خود را به خاطر برخی از مسائل ی ناچیز که دل رهبر عزیز ما را به درد می‌آورد از دست دهید. این فرصت تاریخی که برای اعتلای اسلام و انقلاب در اختیار شماست در اختیار هیچ‌یک از اهل‌بیت (ع) نبوده، مبادا کم‌فروشی کنید که دنیا و آخرت خود را تباه می‌کنید، به معنای واقعی کلمه مطیع محض دستورات ولی‌فقیه امام ‌ای (دامت برکاته) باشید.
برادران همکار: همواره خود را به لحاظ روحی و جسمی آماده مبارزه با کفار و دشمنان این نظام نگاه دارید. اگر می‌خواهید در کارهایتان موفق شوید همواره این واقعیت را در جلو چشمان خود زنده و بینا نگاه دارید که شهدا حاضر و ناظر بر اعمال شما هستند. برادران، شما در خط مقدم جهاد فی سبیل الله قرار دارید. با اتکا به عنایات خداوند در ذل توجهات ولی‌عصر (عج) و با همکاری سایر نیروهای مسلح تهدیدات را از کشور دور و دشمن را در نیل به اهدافش ناکام بگذارید.
همواره در کارهایتان اخلاص داشته باشید و باروحیه بسیجی در تنگناهای کاری به خدا و اهل‌بیت متوسل شوید که ریسمان محکمی برای شماست.
در پایان از شما می‌خواهم سلام مرا به رهبر عزیزم، این سلاله پاک زهرا (س) برسانید و به ایشان بگوئید که تاآخرین‌نفس و آخرین قطره خونم دست از حمایت و بیعت از ایشان بر نخواهم داشت و همواره خود را فدایی و پیش‌مرگ ایشان می‌دانم.
خدایا: تو خود می‌دانی که نمی‌توانم تمامی حرف‌هایم را به روی این صفحه ناچیز کاغذ بیاورم و لاجرم برخی از آن‌ها بین من و خودت تا قیامت باقی می‌ماند .
در پایان از همه دوستان و اقوام که با رفتار خود آنان را رنجیده‌خاطر نموده‌ام، طلب عفو و بخشش دارم.
چند سفارش:
۱- این وصیت‌نامه به برادر محمدحسن محمدی تحویل داده‌شده است.
۲- مزار من باید در آستان ماچیان و در کنار شهید عاشورایی غلامرضا آقاجانی باشد.
۳- به‌هیچ‌وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ‌قبری تهیه نکنید.
۴- در لحظه تدفین تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی‌بند یا زهرا (س) فراموش نشود.
۵- مبلغ ۵۰۰٫۰۰۰ تومان بابت سهل‌انگاری‌های من در استفاده از بیت‌المال به محل کارم پرداخت نمایید.
۶- به‌هیچ‌وجه در مراسم من هزینه‌های اضافی و اسراف نشود.
۷- سهمیه و حقوق من پس‌ازاینکه متأهل شدم  به همسرم و پدر و مادرم رسید، مابقی به یتیمان کمیته امداد امام (ره) برسد.
والسلام علی من التبع الهدی
سرباز کوچک اسلام
حسن عشوری
۲۹/۶/۹۴

بازرگانی سازمان موقعیت خوبی بود برای کسی که بخواهد بار خودش را ببندد و جیبش را پر پول کند. گاهی یک قلم قرادادها چند میلیارد قیمت داشت. 

مصطفی که شد معاون بازرگانی سفره ی خیلی ها را جمع کرد. حتی دنبالش بود که پرونده شان را کامل کند و مستند محکومشان کند و پول هایی را که از جیب سازمان رفته بود دوباره زنده کند. فشار آورد و چند نفر از مدیرهای سازمان را عوض کرد. حتی به دفتر رئیس جمهور هم گزارش کرد، کار سختی بود.

یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی روشن ، ص 61


بازرگانی سازمان موقعیت خوبی بود برای کسی که بخواهد بار خودش را ببندد و جیبش را پر پول کند. گاهی یک قلم قرادادها چند میلیارد قیمت داشت. 

مصطفی که شد معاون بازرگانی سفره ی خیلی ها را جمع کرد. حتی دنبالش بود که پرونده شان را کامل کند و مستند محکومشان کند و پول هایی را که از جیب سازمان رفته بود دوباره زنده کند. فشار آورد و چند نفر از مدیرهای سازمان را عوض کرد. حتی به دفتر رئیس جمهور هم گزارش کرد، کار سختی بود.

یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی روشن ، ص 61


نام شهید : هجیر

نام پدر : محمدباقر

تاریخ تولد : 1344

محل تولد : روستای نصرآباد

تاریخ شهادت : 64/9/20

محل شهادت : هورالهویزه

زیارتگاه : روستای قاسم آباد

وصیتنامه

بسمه تعالى

به نام خداوند بخشنده و مهربان انا لله و انا الیه راجعون

ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

گمان نکنید آنهائیکه شهیدشده اند مرده اند بلکه آنه زنده اند وپیش خداى خودشان روزى مى گیرند پدرومادرگرامى و عزیزم سلام ممکن است وقتى که شما این نوشته را مى خوانید من دیگر نباشم و از حالت مادى که دارم خارج شده باشم چون براى یک مسلمان مرگى وجود ندارد واین حالت تحولى بیش نیست انسان براى گذراندن امتحان در این جهان آفریده شده است امیدوارم درمرگ من زیادبى تابى نکنید که از اجر شما بکاهد وتمام کارها و مسائلى که پیش مى آید براى امتحان انسان است وفرزند دار شدن هم جزئى ازاین امتحان است فرزند امانتى است پیش شما از طرف خداوند که درمواقع وم آنرا باید پس بدهید و انگهى این مرحله مرگ براى همه مى باشد انا الله و انا الیه راجعون پس چه خوب است آدمى در راه خدا ازاین مرحله بگذرد در شهادت من اگر خواستید مجلس عزادارى بگیرید آنرا تجملى نکنید وپول آنرا به مناطق جنگى اختصاص دهید وصیتم به پدر ومادر و خواهر و برادرانم این است که بعد ازشهادتم لباس سیاه نپوشید و عزا نگیرید وافتخار کنید که براى اسلام وبراى مردمى به جهادرفتم که نایب صاحب امان (عج) وهدفش حق وحقیقت وهمیشه مبارزه با کفار است به پدر و برادرانم بگوئید که راهم را ادامه دهند حتى ازراه کمک به فقیران ودرماندگان و مى دانم خودتان هم محتاج هستید ولى به خودتان ببالید که خداوند یارى دهنده محتاجان است پدرومادر وبرادرانم بدانید راهى را که من رفته ام راه حقیقت و درستى است و ازشما خواستارم که امام امت آن مجاهد کبیر و عصاره حسین بن على (ع) رهبر انقلاب امام خمینى را یارى نمائید و او را تنها نگذارید گریه نکنید و خوشحال باشید زیرا درراه هدف مقدسى گام برداشته ام وجان باخته ام برادرانم راه خدا بهترین وبرترین راهها است ودر این راه پوینده و کوشنده باشید خواهش من این است که براى من هیچ گریه نکنیدوهیچ ناراحت نباشید چونکه شهیدراه اسلام شده ام مادر باید افتخار کنى که چنین فرزندى را تربیت کردى که افتخار اسلام باشد.

مادر فداى قلب توازمن رمیده اى

                                            آیا مگر زمن سخن بد شنیده اى

توبوستان سبز وجود منى

                                           من آن غنچه تو ام که پروریده اى 

منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد


علت شهادت : 
شهید مدافع وطن حجت اله دشتبانی فرمانده ایستگاه بازرسی شهید چغازردی ساعت ۲۳:۱۰ مورخ 1398/4/18 براثر درگیری با قاچاقچیان مسلح مواد مخدر با اصابت گلوله به پهلو و ران پس از عملیات موفق دستگیری سه قاچاقچی، کشف 486 کیلو تریاک، توقیف دو دستگاه زانتیا و پژو 405 به شهادت رسید.

1 اردیبهشت 1392

نوع هواپیما: F-5F (تایگر)

نخستین روز اردیبهشت 92، یک فروند هواپیمای 2کابینه آموزشی F-5 جهت اجرای ماموریت تمرینی از پایگاه هوایی دزفول به هوا برمی‌خیزد ودر حوالی منطقه آبدانان» دچار سانحه شده و به کوه برخورد می‌کند و هر دو خلبان به شهادت می‌رسند.پیکر خلبان شهید پورحبیب در بهشهر و شهید طحان‌نظیف نیز در دزفول به خاک سپرده شد.



توی یادواره شهدا یک خادم واقعی بود، شنیده بودم نه تنها کمک حال برگزارکنندگان بود بلکه از نظر مالی هم کمک قابل توجهی کرده بود، یک روز ازش پرسیدم چقدر کمک مالی به یادواره کردی؟؟
معلوم بود نمی خواهد بگوید،  حرف را عوض کرد، مسئول کمک های مردمی یادواره آمد و گفت وحید آقا کمک خوبی کرده اند، دوست داشتم بهش بگم که چقدر به داشتن چنین برادری افتخار می کنم.
شهید وحید مرشدی از مرزبانان ناجا19اردیبهشت 1396 درهنگ مرزی بانه در درگیری باگروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید.


 

 


عن النبى(صلی الله علیه و آله و سلم):

یقول الله تبارک و تعالى:
ولایة على بن ابى طالب حصنى،

فمن دخل حصنى امن من نارى

جامع الاخبار: 52، ح 7.


پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

خداوند مى‏ فرماید: ولایت على بن ابیطالب دژ محکم من است، پس هر کس داخل قلعه من گردد، از آتش دوزخم محفوظ خواهد بود.

 


پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد.

یک شب در بیمارستان آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را در خواب دید. عرض کرد: آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است.

حضرت فرمودند: انشاالهر خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟

صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت. 

منبع: کتاب درهای همیشه باز، صفحه:19


 شبهای جمعه یا شبهای عزاداری با هم می رفتیم مجالس. ترجیح می داد به مجالسی برویم که شلوغ و آب و رنگ دار نباشد. جلسه ای بود در مسجد یکی از پادگانها. می رفتیم آنجا. ی داشت که دوستمان بود؛ به نام ‌میر اسدالله » که بعدها شهید شد. جمعیت زیادی جمع نمی شد. ولی در آن جمعیت زار زار می گریست. ما دلمان از سنگ بود و به این زودی ها تحت تأثیر قرار نمی گرفتیم ولی حال و هوای او ما را تکان می داد. 

شهید یوسف کلاهدوز

کتاب هاله‌ای از نور، ص103



گونی های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار. حاجی وقتی فهمید، خیلی عصبانی شد. پرید به ما که .دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره.»
از همان موقع دستور داد تا این گونی ها خالی نشده، کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها.
تا مدت ها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا می کردیم و می خوردیم.
یادگاران، جلد 2 کتاب شهید محمد ابراهیم همت ، ص 68

فرمانده، بدون سلاح رفته بود صدای معترضان را بشنود!


 شهید ابراهیمی می‌گفت: باید مردم معترض بی‌گناه را از این صف جدا کرد. بدون سلاح، تأکید می‌کنم بدون سلاح بین جمع رفت. همین که می‌خواست با مردم هم صحبت شود، چند نفر محاصره‌اش می‌کنند. یک نفر تیر به پهلویش می‌زند. بعد چاقو به قلبش می‌زنند، وقتی خونین روی زمین می‌افتد و بی‌حال می‌شود یک نفر چاقو را توی سرش فرو می‌کند.


آقامرتضی فرمانده بود اما همیشه به پاسدار بودنش افتخار می‌کرد. فرمانده‌ای که سربازِ سربازهایش بود. خودش جنوب شهری بود، شهریار زندگی می‌کرد. 


زندگی ساده‌ای داشت، تغییرات قیمت و تورم را با پوست گوشت و استخوان حس می‌کرد. اصلا آن روز به‌خاطر همین، نامردها مجال حرف زدن به او ندادند و به وحشیانه‌ترین شکل او را به شهادت رساندند. می‌ترسیدند حرفش باعث شود معترضان صف خود را جدا کنند و آن ها لو بروند، تنها بمانند.




به گزارش معبرسایبری بیت الشهدا:

در پی حوادثی که با سوء استفاده اشرار از اعتراض به‌حق مردم نسبت به گرانی ناگهانی بنزین صورت گرفت، تعدادی از نیرو‌های نظامی و مردم عادی توسط اشرار و عوامل نفوذی دشمن به شهادت رسیدند.

اولین شهید اغتشاشات اخیر که در رسانه‌ها خبر شهادت او منتشر شد، شهید ایرج جواهری» از اهالی کرمانشاه بود. وی از کارکنان پلیس منطقه الهیه کرمانشاه بود که روز شنبه 25 آبان در پی حمله اشرار مسلح به کلانتری مجروح شد و مدتی بعدبه شهادت رسید.

غرب تهران از جمله مناطقی بود که در روزهای اعتراضات اخبار اتفاقات آن از طریق شبکه‌های خبری و در نبود اینترنت سراسری زبان به زبان به گوش می‌رسید. اتفاقات پیش آمده در برخی از این مناطق از تصورات فراتر رفته و حجم تخریب‌ها مردم را شوکه کرد. در ملارد شهریار علاوه بر تخریب برخی از فروشگاه‌ها و به آتش کشیدن ساختمان‌ها و بانک‌ها کار به درگیری‌های خیابانی‌ هم کشیده شد و تعداد زیادی از نیروهای نظامی مجروح شده و تعداد دیگری به شهادت رسیدند. از جمله این افراد شهید مرتضی ابراهیمی متولد سال 63 و دارای دو فرزند بود که یکی از آن‌ها تنها 40 روز سن داشت، وی از نیروهای پاسدار گردان امام حسین (ع) در شهرستان ملارد بود. گفته شده ابراهیمی پس از محاصره توسط اغتشاشگران با ضربات قمه و چاقو به شدت مجروح و سپس شهید شده است.


شهید مصطفی رضایی از کارکنان شهرداری نیز شهید دیگر اغتشاشات ملارد بود که به ضرب گلوله به شهادت رسید. به گفته خواهر این شهید وی به قصد خرید از ساختمان شهرداری خارج شد اما پس از بازگشت به ساختمان توسط اشرار محاصره شده و با تیراندازی به سمت او و برخورد تیر به شاهرگ پس از خونریزی زیاد به شهادت رسید.


شهید رضا صیادی نیز از شهدای اغتشاشات اخیر در استان خوزستان بود. این شهید اهل اهواز و از نیروهای یگان ویژه واحد رهایی گروگان بود که در اهواز به دست اشرار مسلح به شهادت رسید.

شهید بسیجی مجید شیخی که در اسلامشهر به شهادت رسید شهید دیگر حوادث تهران بود که اطلاعات زیادی از وی در دست نیست.

سروان پاسدار اکبر مرادی شهید دیگر استان خوزستان در ماهشهر بر اثر اصابت گلوله و خونریزی از ناحیه سینه و شکم به شهادت رسید. وی پس از چند روز در غروب جمعه ی1 آذرماه98 به جمع شهدا پیوست.





زندگینامه سرلشکرخلبان شهید احمدکشوری

در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را به ترتیب درکیاکلا» وسرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان قناد» بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد. از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: "احسنت پسرم، احسنت" 
دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشته‌های ورزشی و هنری نشان می‌داد و در اغلب مسابقات رشته‌های هنری نیز شرکت می‌کرد. یک بار هم در رشته طراحی مقام اول را به دست آورد.
در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت. علاوه بر این ها، در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی می‌بخشید. در ایامی نظیر عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیه‌خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده می‌گرفت. در این برنامه‌ها، تمام سعی خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالب‌هایی که سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بی‌خبر برای آن درست کرده بودند، به کار می‌برد و معتقد بود که: 
انسان نباید یک مسلمان شناسنامه‌ای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد». بر این باور بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب مذهبی، کتاب‌هایی درباره وضعیت ی جهان را نیز مطالعه نمود. کشوری در سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیت‌های ی – مذهبی زد و با کشیدن طرح‌ها و نقاشی‌های ی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن را افشا کرد. بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه ‌شد ولی با توجه به هزینه‌های سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف گردید. در سال 1351 وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش می‌داد اما سعی می‌کرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونه‌ای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد, در این مورد می‌گفت: من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد». او می‌خواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و استعدادی که داشت، دوره‌های تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای کبرا» و جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند. عبادات او نیز دیدنی بود. او شب‌ها با صدای زیبایش قرآن می‌خواند و پیوندش را با پروردگار مستحکم‌تر می‌کرد. با زندگی ساده‌اش می‌ساخت و با تجملات، سخت مبارزه می‌کرد. روحیه‌ای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بی‌عدالتی‌ها سرسختانه می‌ایستاد. کشوری با همه محدودیت‌هایی که در ارتش وجود داشت، بسیاری از کتاب‌های ممنوعه را در کمد لباسش جاسازی می‌کرد و در فراغت، آنها را مطالعه می‌نمود و حتی به دیگران نیز می‌داد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت فعالیت‌هایی که علیه رژیم انجام داد، کارش به بازجویی رسید و مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.
در اوایل اشتغال به کارش در کرمانشاه، شروع به تحقیق در مورد شهر نمود و برای نشر روحیه انفاق در همکارانش، سعی بسیار کرد. بالاخره توانست با همکاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه‌ای جهت کمک به مستضعفین تشکیل دهد. شب‌ها بسیار از مصیبت‌های فقرا سخن می‌گفت و اشک می‌ریخت و فکر چاره می‌کرد. با همه خطراتی که متوجه او بود، به منزل فقرا می‌رفت و ضمن کمک به آنان، ظلم‌های شاه ملعون را برایشان روشن می‌ساخت. کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، جان بر کف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات شرکت کرد و بسیاری از شب‌ها را بدون آنکه لحظه‌ای به خواب برود، با چاپ اعلامیه‌های امام به صبح رساند .با آنکه در تظاهرات چندین بار کتک خورده بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد می‌کرد و می‌گفت: این باتومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه می‌توانم قدم بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار!» در زمان بختیار خائن، با چند تن از دوستانش طرح کودتا را برای سرنگونی این عامل آمریکا ریختند و آن را نزد آیت‌الله پسندیده» برادر امام(رحمه الله علیه) بردند. قرار بر این شد که طرح به نظر امام خمینی(رحمه الله علیه) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا گردد اما با هوشیاری امام(رحمه الله علیه) و بی‌باکی امت، انقلاب اسلامی در 22 بهمن پیروز گردید و دیگر احتیاجی به این کار نشد. وقتی که غائله کردستان شروع شد، کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود.
شهید امیر فلاحی درباره ی او می گوید : 
او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف‌ناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم، دست از ارشاد برنمی‌داشت و ثمره تلاش‌های شبانه‌روزی او را می‌توان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست.
شهید شیرودی که خود نامدارترین خلبان جهان است در باره ی او گفته است:
"احمد استاد من بود. زمانی که ارتش صدام به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکشی بودکه با گلوله ی ضد انقلاب وارد از سینه‌ اش شده بود اما روز بعد از شنیدن خبر صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما و جواب داد:
وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی‌خواهم."
اوبه جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا می‌کوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد. حماسه‌هایی که در شکار تانک آفریده بود، فراموش‌نشدنی است. شب‌ها دیروقت می‌خوابید و صبح‌ها خیلی زود بیدار می‌شد و نیمه‌شب‌ها، نماز شب می‌خاند. او چنان مبارزه با کفر را با زندگی عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایش کوچکترین مانعی نبود. حتی مریم سه ساله و علی سه ماهه‌اش، هر بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها می‌شد، می‌گفت: آنها را به قدری دوست دارم که جای خدا را در دلم نگیرند».
شهید کشوری همواره برای وحدت هر چه بیشتر بین پاسداران و ارتشیان می‌کوشید؛ چنانکه مسؤولین،هماهنگی و حفظ وحدت نیروها در غرب کشور را مرهون او می‌دانستند.
عشق شهید کشوری به امام (رحمه الله علیه)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ‌‌ناکردنی است.
بعد از انقلاب وقتی که برای امام(رحمه الله علیه) کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود. در راه، وقتی که این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت در حالی که می‌گریست. وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
بالاخره در روز 15/9/1359 نیایش‌های شبانه‌اش به درگاه احدیت مورد قبول واقع گردید و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، پیروزمندانه باز می‌گشت، در دره میناب» ایلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالی که بالگردش در اثر اصابت راکتها به شدت در آتش می‌سوخت، آن راتا موضع خودی رساند و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید. 
چندی بعد ودر دوم آذر1361محمد کشوری برادر کوچکتراو که بسیجی بود درجبهه قصر شیرین به شهادت رسید.او همواره می گفت:
در پی امر امام ، دریایی خروشان از داوطلبان جهاد و شهادت به جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم . همانند مردم کوفه نشوید و امام را و خط امام و کلام امام را تنها نگذارید ، فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به سوی خدا منقلب می کند.

وصیت نامه سرلشکرخلبان شهید احمد کشوری 

خدایا شیطان را از ما دور کن
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند 
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست. 
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید. 


وصیت به پدر و مادرم: 
 پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین ( علیه السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود،‌ اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید،‌ در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند. امام را تنها نگذارید. فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام قطره ای از دریای خروشانحزب الله

احمد کشوری

خاطراتی ازسرلشکر خلبان شهید احمدکشوری

***خاطره اول***

سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت:
در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سکاندار بود.
استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى.
احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد.
وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین. با استاد گلاویز شد.
سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد. صورتش سرخ شده بود.
ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد.
وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد کشورى است.

***خاطره دوم***

کلاس دوم راهنمایی که بود؛ در مجلات عکس مبتذل چاپ می‌کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتی مغازه‌ها این عکس‌ها را روی در و دیوار نصب می‌کردند و احمد هرجا این عکس‌ها را می‌دید پاره‌ می‌کرد.
صاحب مغازه یا فروشگاه می‌آمد و شکایت احمد را برای ما می‌آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسی به حرمت پدرش به احمد چیزی نمی‌گفت.
من لبخند می‌زدم. چون با کاری که انجام می‌داد، موافق بودم.
آن زمان یک مجله‌ای با عکس‌های مبتذل چاپ می‌شد که احمد آن‌ها را از تمام کیوسک‌های رومه‌ای می‌خرید.
پول توجیبی‌اش را جمع می‌کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند رومه‌فروش می‌خرید
وقتی می‌آورد در دست‌هایش جا نمی‌شد. توی باغچه می‌انداخت، نفت می‌ریخت و همه را آتش می‌زد.
می‌گفتم: جرا این کار را می‌کنی؟
می‌گفت: این عکس‌ها ذهن جوانان را خراب می‌کند.

***خاطره سوم***

در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.

روحش شاد وراهش پررهروباد


هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا. آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم شهدا زنده اند».

راوی: مادرشهید

منبع: رومه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381



 در اولین انتخابات ریاست جمهوری کاندیداهای اصلی دو نفر بودند. یک روز صحبت می کردیم. کلاهدوز گفت: ‌من به بنی صدر رأی نمی دهم. »

برایم عجیب بود. پرسیدم: چرا ؟ »

تحلیل زیبایی داشت. می گفت: اگر یادت باشد بنی صدر تا یک روز مانده به مهلت ثبت نام، خودش را کاندید نکرد. تا این که رفت خدمت حضرت امام (ره) و همین که آمد بیرون، گفت من هم خود را کاندید می کنم. به نظرم کاسه ای زیر نیم کاسه است. حتماً می خواست با زبان بی زبانی به مردم وانمود کند برنامه هایی داشته که حضرت امام تأیید کرده است. او از ملاقات با امام سوءاستفاده می کند. »

این تیزبینی در آن روزها واقعاً شگفت آور بود. 

شهید یوسف کلاهدوز

کتاب هاله‌ای از نور، ص91

یکی از شب های ماه مبارک رمضان بود. نمی‌دانم به چه مناسبتی بنا شده بود با هم به مسجد قندی حسن آباد - که در آن زمان مجالس سحرگاهی مرحوم آقا سید علی آقا نجفی هر شب در آنجا برگزار می شد - برویم. حدود ساعت یک یا دو شب یود که با هم عازم شدیم. در راه صحبت انتخابات مجلس شد. (ظاهرا دور سوم مجلس شورای اسلامی بود.) ایشان فرمودند: به نظر من بهتر است به کسانی رای دهیم که تابع نظر امام (ره) هستند و در مقابل حرف امام از خود نظری ندارند. تاکید ایشان این بود که در مقابل نظر رهبر انقلاب خوب نیست کسی "انا رجل" بگوید و تکیه بر عقل و علم خود کند. 

شهید دکتر مجید شهریاری

کتاب شهید علم، جلد اول، ص103

رفتیم مشهد. دور دوم انتخابات مجلس بود. دور اولش را حسن جبهه بود. گفت: دور اول که قسمت نشد. این دور را همین جا رای می دهم. » 

رفت به چند تا مغازه سر زد و ازشان درباره ی کاندیداها پرسید. گفتم: چه حوصله ای داری حسن» گفت: توی هر کاری باید آگاهانه جلو رفت. »

یادگاران، جلد 21 کتاب شهید حسن رضوان خواه، ص 27

انتخابات دوره ی سوم مجلس، یک عده از بچه ها پاپِیَش شدند که بشود نماینده ی بیرجند. قبول نمی کرد. زورش کردند. رأی نیاورد. یعنی نگذاشتند بیاورد. بعد از انتخابات می گفت سخت شد. حالا دیگه من به تعداد رأی هایی که آوردم، باید بیش تر از قبل کار کنم برای مردم. »

یادگاران، جلد 13 کتاب شهید محمد ناصری، ص 47

اولین دوره ی نمایندگی مجلس داشت شروع می شد. به ش گفتم .خودت رو آماده کن، مردم می خواهندت.»

قبلا هم به ش گفته بودم. جوابی نمی داد. آن روز گفت .نمی تونم. خداحافظی شب عملیات بچه ها رو با هیچی نمی تونم عوض کنم.»

یادگاران، جلد 2 کتاب شهید محمد ابراهیم همت ، ص 17

می خواستیم هیأت اجرایی کنگره دانش جویان را عوض کنیم. به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبلیغات نکرده بودیم. درست قبل از انتخابات، مصطفی رفت و صحبت کرد. برنده شدیم. 

یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 11

موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا مهدی را توی صف دیدم تازه فرمانده لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دم در دنبالش رفتم پرسیدم وسیله دارین؟» گفت:آره». هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک موتور گازی. موقع سوار شدن. با لبخند گفت مال خودم نیس. از برادرم قرض گرفته م. »

یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 23


نثارارواح مطهر شهدا صلوات



به پاسداری از ثمره خون شهدا اعتقاد راسخ داشت. یک روز در جلسه ای از او دعوت کرده بودیم تا رهنمود بگیریم. گفت: ‌کاری کنید که عکس شهدا در همه خیابانها نصب باشد تا از یاد آنها غافل نشویم و راهشان را الگوی خود قرار دهیم. »

حتی تابلوهای بزرگی از شهدا که در مسیر اتوبان تهران ـ قم نصب شده بود، به پیروی از نظرات آن شهید بزرگوار بود .

می گفت: ‌به هر وسیله ای شده، باید یاد و خاطره شهدا زنده بماند. »

شهید یوسف کلاهدوز

کتاب هاله‌ای از نور، ص36



ثبت نام خادمین راهیان نور جنوب کشور (1399_1398) برای حضور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس که در بازه زمانی اسفند تا فروردین در استان خوزستان آغاز می‌شود، آغاز شد.
 علاقه‌مندان می‌توانند از تاریخ 23 تا 29 آذر با مراجعه به 
سامانه مرکزی ثبت نام خادمین شهدا
 به نشانیwww.khademin.koolebar.ir مراجعه کرده و نسبت به تکمیل فرم ثبت نام اقدام کنند و پس از گذراندن مراحل گزینش و دوره‌های آموزشی به کسوت خادمی شهدا نائل شوند. 
همچنین علاقمندان می‌توانند برای کسب اطلاعات بیشتر و ارائه انتقادات و پیشنهادات با سامانه ملی راهیان نور به شماره 096313 به صورت شبانه روزی تماس گرفته و یا به سامانه پیام کوتاه 30001414 متعلق به مرکز ارتباطات مردمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور پیام بفرستند.

راضیش کرده بودند برود بیمارستان صحرایی. 

ـ حق ندارید بگید فرمانده س. می گید یه سرباز معمولیه. 

می خواستند بی هوشش کنند. نمی گذاشت. 

ـ بی هوشیه دیگه. یه وقت یه چیزی می گم، یکی می شنوه. اگه نامحرم باشه، عملیات لو می ره. 

از درد می لرزید. 


یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 82


هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 

 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 

 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 

عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 


یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6


موضوع خاطره :

امر به معروف و نهی از منکر


أما فیکم رجلٌ رشید؛ آیا در میان شما جوانمردی یافت می شود؟  این فریاد آیت الله بافقی است در اجتماع عظیمی از مردم که در مخالفت با ت رضاخانی- که امر به معروف و نهی از منکر را ممنوع کرده بود- برپا شده بود. خانواده سلطنتی در ایام تحویل سال نو شمسی 1306 به قم آمده و با  قصد و نیّت قبلی در غرفه بالای ایوان آیینه حرم مطهر حضرت معصومه÷، بدون حجاب به تماشای مردم مشغول شدند تا دژ مستحکم اسلام و ولایت را بشکنند. شیخ، با جرأت و قدرت بر خاندان سلطنت فریاد زد که: شما چه کسانی هستید؟! آیا مسلمان نیستید؟! در این مکان شریف چه می کنید؟! اگر مسلمان هستید پس چگونه درحضور چند هزار نفری مردم با سر و روی نشسته اید؟!» خانواده سلطنتی سریعاً شاه ملعون را با تلگراف مطلع کردند و او نیز بلافاصله، مجهّز به قم آمد و شیخ بزرگوار را احضار و با سلاحی که در دست داشت به سر و صورت شریف ایشان زده و او را به شدت مجروح کرد، در حالی که تنها ذکری که جناب شیخ برلب داشتیا صاحب اّمان»بود.

درآخر،آن بزرگواربه زندان تهران فرستاده شد.


روح مهربان1، محمد یوسفی، نشر خورشید هدایت، 1389، ص61-59؛ به نقل از  آیت الله شریف رازی


 

 

موضوع خاطره: حیا وعفاف

صدا زد: مامان! مامان! چادرت کجاست؟».

دم در بود. آن قدر عجله داشت که این پا و آن پا می کرد. گفتم : واسه چی می خوای؟»

گفت:بگو! بعداً بهت می گم».

گفتم: طبقه بالا».

پله ها را دو تا یکی رفت بالا و سریع از در خانه زد بیرون. وقتی برگشت تعریف کرد: خانمی از روی موتور خورده بود زمین. همه ی موهاش پیدا بود. چادر رو انداختم روی سرش. بالاخره کوچه و خیابون پر از مردای نامحرمه».

برگرفته از خاطره مادر شهید


امام زمان(عج) درکلام شهید ولی الله چراغچی مسجدی
 در محور شلمچه یک روز به ما خبر دادند که یکی از بچه ها امام زمان ( عج ) را دیده حالات خاصی به او دست داده و گریه کرده است. تا این خبر به گوش شهید چراغچی رسید و گفت: هرکسی هست بگیرید و به زندان بیاندازیدش. دروغ می گوید برای خودش دکان باز کرده. امام زمان وجود دارد در تمام جبهه هاهست ولی نه به این شکل. 

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان

دوازدهم خرداد سال 1335 بود که ناصر در تهران چشم به جهان گشود. دوران کودکی و نوجوانی را به تحصیل و کسب دانش پرداخت. از همان ابتدا روحیات خاص و بلند نظری های او دورنمایی از آینده ای روشن و تابناک بود. با پایان گرفتن تحصیلات متوسطه به دانشگاه راه یافت و در دو رشته پیراپزشکی و تربیت بدنی پذیرفته شد و دو مین رشته را به دلیل علاقه ای که به آن داشت برگزید و در کنار تحصیل برای امرار معاش به تدریس پرداخت. در زمان پهلوی به دلیل حرکات ضد آمریکایی دستگیر و راهی زندان قصر شد و پس از آزادی از زندان یک مبارز تمام عیار بود.

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به سپاه پاسداران پیوست و به منظور مقابله با تحرکات منافقین به کردستان اعزام شد. در حالی که فرمانده سپاه پاوه بود در تشکیلات منافقین نفوذ کرده و اطلاعات بسیاری را جمع آوری نمود. با شروع جنگ تحمیلی به دفاع از مرزها برخاست و سر انجام در ششم شهریور سال 1361 معاون قرارگاه حمزه سیدالشهدا(س) به شهادت رسید. سردشت شاهد اصابت تیر به پیشانی این دلاور 26 ساله بود. پیکر پاک فرمانده سپاه کردستان را در قطعه 24 بهشت زهرا(س) در نزدیکی دکتر چمران آرمیده است. از او یک فرزند به یادگار باقی ماند. 

منبع سایت صبح


نام شهید : کرم اله

نام پدر : حنیفه آقا

تاریخ تولد : 1339

محل تولد : بردیان

تاریخ شهادت : 62/9/14

محل شهادت : ارومیه

زیارتگاه : روستای بردیان

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم

ولاتحسبن الذسن قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگوئید بلکه آنها زنده اند و ند خدای خویش روزی می خورند . (سوره بقره)

بسم رب الشهداء و الصدیقین

درود بر امام امت و تمام شهدای عزیز انقلاب اسلامی ایران

سلام بر شما پدر و مادر عزیزم که چشم امید من هستید و من هم چشم امید شما بودم و سلام بر شما برادر عزیزم. برادر جان اگر از اول وقت تا حالا هرگونه ناراحتی از برادرت دیدی مرا ببخشید . اما باز به شما ای پدر و مادرم اگر خداوند شهادت را نصیب من کند هیچگونه ناراحتی نداشته باشید و هیچ وقت به سر و دست و مویتان نزنید و لباس سیاه بر تن نکنید و افتخار کنید که چنین فرزندی حسین وار تربیت کرده اید که به جبهه برود و شهید بشود . مادر عزیزم از تو می خواهم که زینب وار صابر باشید و راه شهداء را ادامه بدهید . امام را دعا کنید ، رزمندگان اسلام را دعا کنید و اگر شهید شدم ناراحت نشوید زیرا شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر . در پایان خواهر عزیزم هیچگونه ناراحت نباشید و هیچ وقت در عزای من دست به موهایت نزنید . از تمام عموهایم می خواهم که مرا ببخشند و از زن عمویم خواهش می کنم که بر روی قبرم بیاید و هر ناراحتی از من دیده است مرا ببخشد . از برادرانم خواهش می کنم که پدر و مادرم را بیش از پیش احترام کنند از تمام خویشاوندان و دوستان و کلیه برادران و خواهران بردیانی می خواهم مرا ببخشند و حلالم کنند . برادر عزیزم نصرالله حیدری عزیزم و همسنگرم یادی از آن روز می کنم که برای آخرین بار دست و صورت همدیگر را بوسیدیم و خداحافظی کردیم و من گفتم برادرجان ناراحت نباش زیرا ما پنج برادر هستیم باید سعادت نصیب من بشود . خدا را شکر و از برادرم محمدزکی می خواهم در مراسم مذهبی و نوحه خوانی شرکت و فعالیت نماید و پدر و مادرم را ارشاد نماید . و سرانجام برادر موسی حیدری امشب 1362/1/3 که داخل ماشین هستم وصیت نامه ام را به حبیب الله حسنی دادم تا به شما تحویل بدهد .

وصیت کرده ام ای مادر غم پرورم 

مگر شیرت حلالم بنما ای مادرغم پرور

والسلام

منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد


آمبولانس ایستاد روبه‌روی سنگر. بچه‌ها خسته و کوفته یکی‌یکی از داخلش پریدند پایین. اونا به حاج مسلم -پیرمرد مقر- سلام می‌کردند و آن‌طرف‌تر می‌ایستادند. حاج مسلم نگاهشان می‌کرد و می‌گفت: سلام بابا اومدید؟ الهی شکر! 

   همه که پیاده شدند، حاج مسلم چشمش افتاد به کسی که دراز به دراز افتاده بود ته آمبولانس. او را که دید، تند رفت جلو و گفت: بابا این دیگه کیه؟ شجاعی گفت: بابامسلم، اکبر کاراته هم پرید. حاج مسلم زد به سینه‌اش و گریه‌کنان گفت: ای خدا، آخرش این اکبری هم پرید! رفت جلوتر. دست گذاشت روی پاهاش و براش فاتحه‌ای خوند. گریه کرد و یک‌دفعه رفت داخل آمبولانس. مجید گفت: کجا بابامسلم؟ می‌خوام برای آخرین بار صورتشو ببوسم. رفت داخل آمبولانس سنگینی‌اش را انداخت روی شکم اکبر کاراته و خواست ببوسدش. اکبر کاراته هنّی کرد. پرید بالا و خنده‌کنان گفت: یا اباالفضل ترکیدم! 

   حاج مسلم ترسید. خودش را کشید عقب و بعد کپ شد روی اکبر کاراته و حالا نزن و کی بزن، و می‌گفت: که دیگه شهید می‌شی؟ ها! او اکبر کاراته را می‌زد و ما از خنده مرده بودیم.

یا اباالفضل ترکیدم!


مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق



موضوع خاطره :حلال وحرام

 به خاطر دارم زمانیکه که در حال ساختن منزل جدیدمان بودیم، محمد علی هم حضور داشت یک روز که او به ار کارش رفته بود بنایی که برای ساخت خانه در حال کار کردن بود حدود ده الی دوازده عدد آجر از کنار خانه ی همسایه برداشت و برای پی ساختمان استفاده کرد وقتی که محمد علی از سر کار برگشت مشاهده کرد که چند عدد آجر کهنه در ساخت دیوار به کار رفته است از بنا سوال کرد چرا این آجر ها را به کار برده ای؟ این آجر ها مال مردم و حرام است ما می خواهیم در این خانه نماز بخوانیم بنا گفت: به تعداد آجر ها سر جایش می گذاریم محمد علی گفت: اصلا درست نیست و خودش دیوار را تا آخر خراب کرد و آن آجر ها را در آورد و سر جایش گذاشت. 

شهید محمدعلی‌ براتی‌کاریزنو

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان





موضوع خاطره: امر به منکر!
یک بار ایشان از خیابان عبور می کردند و در قهوه خانه ای، از گرام یا رادیو ترانه پخش می شد. مردم می روند و به قهوه خانه چی می گویند که آیت الله دارند می آیند. قهوه خانه چی دستگاه را خاموش می کند. مرحوم ابوی می روند و با صدای بلند می گویند: روشن کنید. چرا خاموش کردید؟!» قهوه خانه چی می گوید: آقا! ترانه بود؛ خوب نبود.» مرحوم ابوی می فرمایند: ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد: سعیدی، تو چه کردی که مردم از تو حساب می برند، ولی از من نمی برند؟» بدیهی است که چنین تذکری چه تأثیری دارد. به این ترتیب به افراد می-فهماند که چطور از مخلوق شرم می کنی و از خالق شرم نمی کنی؟
شهید آیت الله سید مرتضی سعیدی

شاهد یاران، ش 32، ص 58، به نقل از فرزند شهید،

حجت الاسلام سید محسن سعیدی


 

زندگی نامه عبد محمد آتش پنجه:

در سال 1342 در خانوادهای محروم و متدین  چشم به جهان گشود .در سال 1358 وارد دبیرستان شد و در سال 1365 مدرک دیپلم را اخذ نمود و وارد دانشسرای تربیت  تربیت معلم شهید رجایی دهدشت شد.شهید با تشکیل خانواده باز به جبهه روی آورد و در روز27دیماه1365 هنگامی که با دژخیمان بعثی در شلمچه در حال نبرد از قفس جسم رهید و به درجه رفیع شهادت نایل امد.

پیام شهید:

ممکن است وقتی شم این نامه را می خوانید من در میان شما نباشم و از حالت مادی خارج شده باشم.چون برای مسلمانان مرگی وجود ندارد و اینن حال تحولی بیش نیست.امیدوارم بیتابی نکنید که این عمل از اجر شما می کاهد.

وصیت نامه سهید عبدالمحمد آتشپنجه


بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم اجعلنى من جندک فأن جندک هم الغالبون
بار خدایا من را از ارتش خودت قرار بده زیرا ارتش تو پیروز است .
بنام او که همه چیزم از اوست .بهترین مردم کسى است که نفس خودرا در راه خدا نگهداشته و با دشمنانش جهاد مى کند و خواهان مرگ یا کشته شدن در میدان جنگ است .پیامبراکرم (ص)
با درود فراوان به دهبر کبیر و با سلام فراوان بر پدران و مادرانى که توانستند فرزندانى دلیر و شجاع و قهرمان بپرورانند و به آنها اجازه دهند که در این جهاد بزرگ شرکت کنند و با سلام بر تمامى خانواده‌هاى معظم شهدا و با درود فراوان بر تمامى کفر ستیزان جبهه هاى نور علیه ظلمت وصیتم را آغاز مى کنم .
هم اکنون که راهى جبهه‌هاى حق علیه باطل مى باشیم مى رویم تا آخرین ضربه نهایى را بر پیکر نیروهاى روبه زوال صدام و صدامیان وارد آوریم ومردم مسلمان و مظلوم و ستمدیده عراق را از جنگ این زالو صفتان بعثى صهیونیستى آزاد سازیم م یک جمهورى اسلامى به تمام معنا در آن برقرار کنیم .
پدر و مادر عزیز و گرامیم سلام علیکم :
ممکن است وقتى شما این مطلب را مى خوانید من در میان شما نباشیم و از حالت مادى خارج شده باشم چون بارى یک مسلمان مرگى وجود ندارد واین حالت تحولى بیش نیست امیدوارم که زیاد بیتابى نکنید که این عمل از اجر شما مى کاهد انسان در این جهان براى گذراندن امتحان آفریده شده وچه خوب است که همه ما از این امتحان قبول شویم و تمام کارها و گرفتاریها و مسائل دیگر براى امتحان انسان مى باشد و فرزند دار شدن هم جزئى از این امتحان است و فرزند امانتى است در پیش شماها که از طرف خداوند هر وقت لازم و ضرورى باشد باید آنرا پس داد .انالله و انا الیه راجعون چه خوب است آدمى در راه خدا از این مرحله بگذرد و چقدر صبر و طاقت داشته باشم و دنبال کارهاى روزمره زندگى بروم پدرو مادر عزیزمیدانم که از دست دادن فرزندتان سنگینى و ناراحتى دارد ولى آیا غم از دست دادن حسین (ع) بر فاطمه زهرا سنگین نبود ؟ مگر آنها شهید نشدند تا دین اسلام پا برجا بماند؟آموختم که زندگى دنیوى نکبت بار است و نباید منتظر این باشم که در بستر بمیرم باید بشتابم به سوى میدان ؟؟؟ راه خدا با دشمنان اسلام و قرآن بجنگم شاید اجرى نصیبم شود و در اره معبود کشته شوم و من شهادت‌را یک افتخار مى دانم براى مکتبم .
امروز حسین زمان تنهاست امروز فرزند حسین (ع) در برابر سپاهیان کفر و ابر قدرتهاى شرق و غرب بى یاور است .امروز کربلاى انقلابیان به خون احتیاج دارد و من مى روم تا به یزید و یزیدیان زمان بفهمانم که شهادت بالاترین آرزوى ماست مى روم تا با کمک دیگر همرزمان راه کربلاى حسینى را باز کنیم تا شما بتوانید آنرا زیارت کنید و نینوایى را بیابم و در عاشوراى دوران هدیه ناقابلى در راه پیروزى حق برباطل و اسلام برکفر در پیشگاه مولایم مهدى (عج) تقدیم نمایم .
حسین جان من از کودکى عاشقت بودم   مرا دریاب گرچه آلودم   مبادا برانى مرا از درت   به پهلوى بشکسته مادرت  دلم مى خواست از اینجا پر بگیرم   زمین کربلا منزل بگیرم   زمین کربلا جاى شهیدان   سراغى از على اکبر بگیرم    چند سخنى با پدر و مادرم و برادران و خواهران و همسرم و فرزند عزیزو کوچکم که حضورتان عرض مى کنم .
پدر ومادر گرامیم از اینکه نتوانستم فرزند خوبى براى شما باشم به خاطر رضاى خدا مرا ببخشید چونکه شما حق زیادى برگردن این حقیر دارید و شما راخیلى اذیت کردم و تا کنون مصرف کننده بودم در پیش شما و نمى دانم چه کارى انجام دهم که در برابر این همه مهر و محبتهایى که نسبت به من نشان‌دادید جبران کنم به غیر از اینکه خودتان حلال کنید این فوز عظیم (شهادت) نصیبم شد نگران نباشید که افتخار است براى شماو این افتخار بزرگ نصیب هر کس نمى شود و مبادا کارى کنید که این منافقین کوردل خوشحال شوند و از شما مى خواهم که با شعارهایتان چشم دشمن را کورو قلبش را به لرزه درآورید و از برادرانم مى خواهم که حسین وار باشندو ازخواهرانم و همسرم مى خواهم زینب گونه و با حجاب و خطهاى نمازشان مشت محکمى بر دهان آمریکا و ایادى مزدورش بکوبند .

چند سخنى‌با همسرم :

همسرم همچون کوه محکم و استورا باش و هیچ ناراحتى از خودت نشان مده و از تو مى خواهم که اولا فرزند کوچکم را به نحو احسن تربیت اسلامى بدهید و با اخلاق نیک و خدا پسندانه او راتربیت کنید ثانیا در این مدت کوتاهى که با هم بودیم اگر ناراحتى از من دیده اید مرا ببخشید .از کلیه برادران مؤمن و مسلمان مى‌خواهم که نگذارند خون این عزیزان پایمال شود که پیروزیشان است .و از کسانى که در تشیع جنازه این حقیر شرکت نمودند تشکر و قدردانى مى کنم و اگر خویشى یا اقوامى یا دوستى یا خواهرى یا برادرى از بنده ناراحتى دیده اند مرا ببخشند با یک دعا خاتمه مى دهم .
بارالها ، پروردگارا ، معبودا،این هدیه ناقابل ما پیروان  فرستاده ات محمد (ص) و فرزندانش خمینى را بپذیر و ما را از سربازان ولى عصر (ع) قرار بده و آرزوى ما که همان نعمت پر لطف ملکوتى است برآورده ؟؟؟ و این بنده حقیرت را جزء غلامان سرور شهیدان قرار بده .
الهى آمین . 

خداحافظ




بسم الله الرحمن الرحیم
 
زندگی  نامه شهید محسن رستمی 


شهید رستمی دریک خانواده مذهبی وزحمتکش دیده به  جهان گشوده وپس از تلاشهای چشمگیر موفق به  اخذ دیپلم گردید و در همان ایام ازدواج کرد سپس به  همکاری در اداره دارایی و امور اقتصادی دعوت شد ودر ضمن کاربه تحصیلات خود در دانشگاه ادامه می داد.بعداز مدتی به خاطر عشق به  اسلام و وطن از طریق بسیج راهی جبهه های حق علیه باطل شد و عاقبت براثر اصابت ترکش خمپاره شربت شهادت  نوشید.
زندگی نامه شهید مجاهد محسن  رستمی 
بسم  رب  الشهداء و الصدیقین 
محسن که بود؟ چگونه زیست وغم خود واین دنیای فانی راچرا وداع گفت؟ و
محسن  کوهی بود ازصخره های سخت،اقیانوسی بود که همه چیز رادر خود جای می داد ودم نمی زد. محسن یک مرد بود و در عمل مردوالگویی بود برای همه آنانی که می بایست راه اورا دنبال  کنند.شجاع بود ودر شجاعت کم نظیر،متعصب بودوتعصب او فقط برای رضای خدا بود،دل رحم ومهربان بود تا آنجائی که برای هر مستضعفی از ته دل گریه  می کرد.متواضع وفروتن بود وهرگز در برابر بنده ای گردنکشی وناحقی نکرد.درویش وقانع بود وبه هرچیز که در دست داشت راضی بود. با همه دوستی برقرار می کرد.کمتر حرف می زد وخوب عمل می کرد.درهمه صحنه ها مبارز برشاخص بود ولی همه اورا فقط به  اسم  می شناختند .در برابر هیچ چیز و هیچ کس رودربایستی نداشت.رزمنده ای دلیربوددرپشت جبهه ودرخط مقدم .نمازشب خوان بود وخدا ترس.همرزمانش راهرگز از یاد نبردو پابه پای .آخرین لحظه حیات پیش رفت.پدر بود امانه یک پدر .بلکه یک  معلم .یک اهرم بود برای انقلابش با این  همه شناخته نشد ودر گمنامی ومظلومیت خودغم خورد وحسرت
وسرانجام نیز پرپر شد.ولی محسن برای فامیل ودوستانش یک حرکت  فعال بود وخوشا بحال آنانی که  اورا شناختند.واما محسن در سال 1333 شمسی پابه عرصه جهان گذاشت ودر سن دو سالگی سایه پر مهر پدر از سرش کوتاه شدوبرای همیشه  یتیم شد.زندگی رادر یک خانواده فقیر عشایری ومذهبی ان وبرادران خردسالش آغاز نمود وطی دوران اولیه زندگی دچار ناراحتی ها وبیماریهای متعددی شد از مارگزیدگی گرفته تا بیماری کبد، ولی او در برابر این همه ناملایمات ازپا درنیامد بلکه  استوار و مقاوم چون صنوبری تنومند قد برافراشت وقتی به سن دبستان رسید با مشقات فراوان خانواده در منزل یکی از اقوام در یاسوج ماند تا به  دبستان برود وشاگردی کندو بیاموزد آنچه را نمی داند.او همیشه جزء شاگردان ممتاز دبستان بودمقاطع تحصیلی رایکی پس از دیگری با موفقیت در دبستان عشایری ودبیرستان یاسوج گذارند.
در سال سوم دبیرستان به علت  گرایشهای بیش از حد مذهبی به اتفاق چند نفر از دوستان درصدد تحقیق ومطالعه برآمدند که با  حوزه علمیه قم مکاتبه کرده  وجزوات ونشریات دریافت داشتند.واین مسئله منجر به اخراج ایشان ودوستانش از دبیرستان گردید که با  زحمت فراوان باردیگر به دبیرستان راه یافتند.در سال 1352 درگچساران دیپلم گرفت ودر سال 1354 به خدمت سربازی فراخوانده شد و در ارتش با درجه دیپلم وظیفه ای آغاز خدمت نمود.درمدت آموزش نظامی به علت برخوردهای تند مذهبیش در جامعه طاغوتی ارتش آن  زمان به یکی از شهرهای مرزی کردستان  تبعید گردید. از تبعیدش درکردستان داستان ها داشت.زیر بار ظلم نمی رفت تا آنجاکه درآن زمان با وجود ساواک در ارتش بی باکانه با  ظلمها ورذالت هاومفاسد موجود علناً مبارزه  می کرد ودر حضور ردهای بالای ارتش آن روز به  مقدسات طاغوت توهین می نمود وترسی بخود را نمی داد وبفرموده خودش تمام افسران ودرجه داران پادگان خیال می گردندکه  ایشان جزو عمله ساواک است وبا این ترتیب می خواهم نارضیان ارتش را شناسایی نمایم واز این روبه لطف خدا کسی راجرأت مقابله وبازخواست نبود.دوماه در اداره راه وترابری یاسوج مشغول به کارشد.وسپس در اداره دارایی یاسوج استخدام شد دوره حسابداری خودرا نشان داد واز کوچکترین اشتباه و حیف ومیل تک ریالی بیت المال اغماض و چشم پوشی نداشت.
اوهرگزازبرخوردها کینه ای به دل نگرفت وآنها را گره گشای مشکلات می دانست.
یک روزبا یکی از همکارانش درگیری مختصرلفظی پیداکرد صبح زود فردای آنروز به محض ورود محسن به اداره یک راست سراغ همکارنگرانش رفت وبا او بدون واسطه ای روبوسی نمود وبا شوخی به او گفتم چرا به این زودی؟ درجواب گفتند دیشب در حال ادای نماز شب یادم آمدکه فلانی از من دلخور است. واز همان لحظه تصمیم گرفتم همه چیز رافراموش نمایم.محسن  انتظار آرزویش رادر یک انقلاب جستجو می کرد که ناگهان جرقه انقلاب با وجود زمینه های قبلی توسط امام خمینی در سال 1357 زده شد و محسن به همراه دیگرهمرزمان منتظرش که خون دلها خورده بودند همراه با مردم مشتاقانه به راه افتادند.همه ریشخندها وتهمتها و تعقیبهای شهربانی وقت را تحمل نمودندتا اینکه انقلاب به پیروزی رسید وبیقرار وسرمست ازاین پیروزی روزها و شبها در تلاش بود. پس از پییروزی انقلاب و ایجاد نهادهای انقلاب مدت زیادی به  عنوان حسابدار وکارپرداز در جهاد سازندگی نوپای استان  به کارمشغول شد وبا پشتکار فراوان این نهاد نوپارا از لحاظ سیستم مالی سازماندهی نمود که همه جهادگران اولیه تلاشهای وی را فراموش نمی نمایند.
در سال 1358 تشکیل خانواده داد که  حاصل این ازدواج سه پسربه نامهای محمود،مهدی وحامد ودختری بنام نصیبه می باشد، فرزندانی مانند خود در اوایل طفولیت تا ابد یتم  مانده ومی مانند تا طعم زحمات ومشقات پدر رادر یتیمی بچشند وباز هم مانند اوآبدیده شوند.انقلاب در ابتدای راه داشت ازپیچ زخمهای خود می گذشت که  ناگهان استکبار جهانی جنگ را توسط نوکر خود صدام در مهرماه 1359 به این  ملت تحمیل نمود محسن از جمله  کسانی بودکه با  اولین اطلاعیه دولت مبنی بر فراخوانی به  جبهه مدت شش ماه  تمام  در حوالی رودکرخه  و تپه های  اله  اکبر با دشمن جنگید.همرزمانش شاهددلیر مردی ها و فداکاریهای محسن بودند. او بارها درکنارهمرزمانش به  جبهه رفت زندگی محسن برای همه می تواند الگویی بادچند سال پیش با  اصرار اقوام و خویشان بنیاد ساختمان  مسی را نهاد وبالاخره با قرض و زحمات زیاد سقف خانه رادرست نمود ودرآن ساکن شد با وجود اینکه هم خودش وهم  همسرش حقوق بگیر بودند داخل ساختمان محسن تا ان موقع هنوز نازک  کاری و کچ کاری نشده بودو حیاط واطاقهایش پس از چند سال درب نداشتند.به جای دربها پارچه آویزان بود.باید دید محسن که این همه  غمخوار انقلاب بود وقلبش بخاطر انقلاب در طپش بود چرا مورد کم لطفی قرا گرفت؟
اودر هرکارخیری پیش قدم واز بانیان مسجد سیدالشهدا(ع) تل زالی بود او بسیار بخشنده بودودرآخرین نامه خداحافظی که خطاب به دوستان و همکارانش در تاریخ1367/2/28 نوشته بود ضمن طلب بخشش از همه همکاران و اظهار مضامین عارفانه در قالب جملات زیبا کاملاً روشن و مشخص بود که دیگربر نخواهند گشت. وبه آرزوی دیرینه اش خواهد رسید وبالاخره ساعت 5/12 در تاریخ1364/4/4 در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت  نائل آمدوداغ فراق  ابدیش رابه  دل همه گذاشت .او پس ازخود حتی سفارش بچه هایش را نکرد بلکه خواسته بود بدین وسیله بفهاندکه در پشت جبهه به خانواده شهدا ورزمندگان سرسری نگذرد و ملت و مسئولین درفکرشان باشند.


آخرین  نامه شهید محسن رستمی خطاب به دوستان 


حضور همه برادران وخواهران سلام میکنم.
عزیزان  اینجانب محسن رستمی
شرعی عازم جنگ حق علیه باطل .فرصت کم وهدف مقدس و وقت همه برادران را می بوسم و سعادت وکمال همه شما را  از درگاه ایزد سبحان می خواهم وامید آن  دارم که  مرا  ببخشند  زیرا انسان همیشه نقایصی دارد.امکان دارد دلی ازماآزرده باشد آرزو دارم که همه شما سروران وعزیزان تقصیرات مراکه طبیعی است و رفیقی داشته باشد نادیده بگیرید.برادر عزیز چانچه همه آگاه به مشکل ی و اقتصادی،فرهنگی وروابط بین  المللی نظامهای ظالمانه با ملتهای هستیم وظیفة .ماست که اتحاد و یگانگی خودرا براساس بپوند برادری واخوت اسلامی حفظ نمائیم.  
امروز کل نظام قهاروکفر عمومی اسلحه های آتشین خودرا به سوی ما نشانه گرفته اند همه آنهائی که با قرآن ما مخالف هستند بقول شهید مطهری ظاهرفقیه نشان می دهد که نظام های شرق و غرب مخالف هستند درصورتیکه چنین نیست آنها همچو دولبه برنده قیچی هستند درجهت مخالف با یک هدف .
والسلام 1367/2/28 
محسن  رستمی
مهربانم حالتان خوب  است حال من  خوب و محل کارم راحت و خیالتان راحت باشد. محمود عزیز بادرسهایت مرا  خوشحال و راضی گردان .پسر عزیزم نکند درس خوب نخوانی می دانم تو خیلی پسر زرنگی هستی وبه خواهر کوچکت وبه حامد ومهدی کمک می کنی وآنها را دوست داری. عزیزانم تا از سفر برگشتم هرچه  بخواهید برایتان می خرم.حال مادرتان و ننه بزرگتان هم که خوب است وبه آنها کمک می کنید.محمود عزیزم هرچه مادرت گفت با می دانم گوش می گیری وبا معلمت مهربان  و مشق هایت را انجام می دهی. مهدی عزیز وحامد نازم دخترکوچکم حالت خوب است وتوی خونه ناراحتی درست نمی کنید.
عزیزان خداحافظ اصلاً برایم  ناراحت نباشید.وهرکس سؤال ماراکرد سلام ما رابرسانید.آدرس ایلام – صالح اباد  کد 452
محسن  رستمی1377/3/7  

خاطرای از شهید محسن رستمی


عنوان خاطره: اخلاص در عمل و صداقت در گفتار و مهمان نوازی از ویژگیهای شهید رستمی بود، هر گاه برای ایشان میهمان نمی آمد خیلی ناراحت بود علل الخصوص در ماه مبارک رمضان در بهار 1366 در ماه مبارک رمضان یک روز بعد ظهر برای گردش بیرون رفتیم و مقداری گنگر چیدیم و برگشتیم یک ساعت مانده، به اذان مغرب که ایشان گفتند حیف است تنها افطار کنیم خانم شما تا پلو کنگری درست کنید من هم برایت مهمان دعوت می کنم، خانم گفت: آقا دیگر دیر است گفت: نه دیر نیست آقای رستمی رفتند و وقتی برگشتند به همراه آقای کربلایی شیرزادی و به مادرم گفتند این هم مهمان بابرکت شهید چندین مرتبه به جبهه رفت و هر بار که می رفتند همسرش برای او نذر و نیاز می کرد که سالم برگردد تا اینکه آخرین مرتبه یعنی1376/2/27  به جبهه رفتن با حضور مادرش به من گفت که خواهش می کنم که این بار برای من نذر نکنی و اگر این دفعه این کار را کردی و من به آرزوی خود نرسیدم تو را نمی بخشم، و همسر ایشان هم قبول کرد، در همان سفر به آرزوی خودش (شهادت رسید) و همة ما فهمیدیم که آرزوی آن شهید بزرگوار شهادت بود.
وصیت نامه شهید محسن رستمی


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر پدر بزرگوارم و درود بر مادر مهربانم و جانم نثار برادرانم و خواهران عزیزم و درود سراپا حقیقت نثار اهل روستایم و قلبم به صدمیلیون نثار وطن پرستان و خداشناسان ایران باد .در این مکان مقدس که شبها با چشمانم محیط مقدس ایران عزیزم را پاس می دهم و انگشتم بر روی مسلسل آماده جهاد در راه خداست ایمانم به محمد (ص)همچون کوهی استوار است گوئی چون شیر می خروشم و چون اقیانوس می جوشم تا از صدای ایمان تفنگم در راه خدا و از خروش وطن پرستیم در حفظ ایران جمعی کفر و خدانشناس را به جهنم فرستم مادرم تو از تبار فاطمه و زینبی کوشا باش تا نژاد و نتیجه ات به ائمه اطهار به صلاح خدا باشد فرزندانی را در آغوش پر محبت خویش کبیرنما که کبیر شده قرآن و محمد(ص)باشند اگر کشته شدم قطره ای اشک از چشمانت سرازیر نکن و تنها خدا را سپاس کن و شوق و ذوق را در قلبت نثار گریه کن زیرا تو همانند مادران کفار نبوده و فرزندت در راه خدا شهید شده پدرم تو که گاهی به فرزندت نصیحت می نمودی آگاه باش که خودت را مفروض تو می دانم تو زحمات فراموش نشدنی به پایم کشیدی از سوء تغذیه بهداشت و عدم صلاحیتها نجاتم دادی و به سپاه حسین ملحقم ساختی درود خدا نثارت باد برادرانم شما مرا دوست می داشتید نگرانم نمی نمودید برای شما آرزوی کمال و معرفت طلب می نمایم.به بهداشت و روان من اشتغال داشتید مرا برای سوء رفتارهایم عفو نمائید تا با کوله باری قرض و دین شما به دنیا چشم نبندم .همسایگان و اهالی مهربان روستایم شاید ترش رویی گاهی ظالمی بودم دست نیاز عفو به شما دراز می کنم از تقصیرم قلم عفو بکشید و ای خاک مقدس یاسوج شاید گام من محکمتر از گامی در روی زمین مقدس بر تو سنگینی می نمود تو را به سازنده ات مرا ببخش و ای رودخانه زادگاهم گاهی غسل خدا را در تو بجای آوردم صحت غسلم را از خدایت طلب می کنم.

 والسلام علیکم
انتظارم از مسلمانان خداشناس و پدر و مادرم این است که این چند کلمه عفونامه را به دست همه آنهائی که به حقیر گاهی نگرانیهائی داشته اند بدهندتا مرا مورد عفو و رحمت خویش قرار دهند.

روحش شاد ویادش گرامی


خجالت نکش، داد بزن

می گفت: بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند. یک روز رو به من کرد و گفت: شما اذان می گویید؟» گفتم: نه آقا. خجالت می کشم.» ایشان گفت: یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: خیار، بادمجان، کدو و. .» آقا پرسید: آیا داد هم می زنی؟» گفتم: بله آقا». گفت: می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: نه آقا. خجالت می  کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم. گفت: آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند الله اکبر، أشهد أن لا إله الا الله، من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: خیار یه قرون؟!

شهید حجت الاسلام سید مجتبی نواب صفوی


افلاکیان زمین، ص14؛ به نقل از مرحوم حاج ابوالقاسم دولابی




یک دستخط را اخیرا لای یکی از کتابهای دکتر پیدا کردم. یک کتاب هسته‌ای هزار صفحه‌ای است. نمیدانم در چه حالی بوده‌اند. حتی نمیدانم این تاریخ‌های دسامبر و ژوئن که کنار آن نوشته شده‌اند چی هست. ایشان عادت به ثبت تاریخ میلادی نداشت. نمیدانم این تاریخ‌ها با این اشعاری که روبرویش هست، متناسب است یا این که برگه‌ای بوده که قبلأ‌ این تاریخ‌ها رویش بوده است. دکتر در کنار آن مقامات علمی، این طوری گهگداری با خودش خلوت میکرد. نوشته است: امکان سفر حج پنجاه در صد است اما حج دیگری اینجاست. امیدوارم در ورک‌شاپ، فرج صاحبمان را از خدا بخواهید. تهران امن است با وجود قدمهای شما روی آن.» ورکشاپ‌های ما همش هسته‌ای بوده است. (همسرشهید)
کتاب شهید علم، جلد اول، ص1



حکایت زمستان» روایتی متفاوت از صفحه ای ماندگار از دیوان افتخارآمیز دفاع مقدس است. روایت مقاومتها و مظلومیتهای اسرای ایرانی در زندانهای بعثی ها و منافقین که از زبان آزاده سرفراز عباس حسین‌مردی و با قلم شیرین و شیوای سعید عاکف بیان شده است. در کتاب حکایت زمستان» عباس حسین‌مردی راوی شجاعت رزمندگان دلیری می‌شود که تا آخرین نفس برای دفاع از دین و سرزمین خود مقاومت کردند. داستان رشادتها و پایداریهای رزمندگان اسلام، شرایط عجیب و حیرت‌انگیز اردوگاه‌های عراقی، فضای روحی و روانی دشوار دوران اسارت، و شکنجه‌هایی که گرچه تصورش برای انسان مشکل می‌باشد اما حقایقی است که بر جریده تاریخ ثبت شده است.

مقاومتی که فرزندان برومند این سرزمین در کتاب حکایت زمستان» از خود به نمایش می‌گذارند، چنان شگفت‌آور است که جز با مدد الهی امکان‌پذیر نیست. مقاومتی که از همت بلند اسرا در آن شرایط سخت و دشوار سخن می‌گوید؛ از حافظ کل قرآن شدن بعضی از آنان و باسواد گشتن عده‌ای دیگر گرفته تا زیرکی و خلاقیتهایشان در به ستوه آوردن افسران عراقی و منافقین که در جای جای کتاب به چشم

می‌خورد و گاهی هم به زبان طنز بیان شده است.

دریافت


نام شهید : سیدغضنفر ابولی‌

نام پدر: سید محمدجعفر

تاریخ تولد: سال 1348

محل تولد: شهرستان چرام

تحصیلات: پایان مقطع متوسطه در رشته ریاضی

ارگان اعزام کننده: بسیج

نحوة شهادت: اصابت گلوله

محل شهادت: شط علی

تاریخ شهادت: 8/ 2/ 1367

محل دفن: زادگاهش

بسم الله الرحمن الرحیم

ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون »

کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید، آ نها زنده اند ولی شما درک نمیکنید. نمیدانم از چه بنویسم؟ و بر چه نظر افکنم؟ از چه بگویم؟ از آ نها بنویسم که در آبادان و خرمشهر و دیگر شهرهای مرزی به خاک و خون کشیده شدند؟ از آنها بگویم که با آه وناله، جسد عزیزانشان را زیر آوارها با رعب و وحشت تنها گذاشتند و سرانجامشان آوارگی و بی پناهی و بی سرپرستی شد؟ به تصویرهایی نظر کنم که تن و روحشان تا چند روز پیش نزد ما بودند و رفتند و به محبوب خود وصلت جستند؟ از دوستانی بنویسم که غم هجر آ نها قابل توصیف نیست؟ خدایا! تو به من صبر عنایت فرما! خدایا! چه بسیار رفیقانی از دیدم پنهان شدند و رفتند و من هنوز در پیچ و خم راه میباشم و امیدم به توست که کمک کنی تا به آ نها ملحق گردم. ادامه راه شهید بر هر فرد مسلمانی واجب است. ادامه راه کسی که از وطن و میهن و ه موطنان خود حمایت و طرفداری میکنند و از هیچ کاری دست فرو نمیگذارند. جهت حفظ نسل آینده جان خود را در طبق اخلاص مینهند و همچون شمع روشنی میباشد که همراه با سوختن خود روشنایی میبخشد. پس ای برادر!:

برخیز که بند کفر را گسستن گیریم                       دروازه به روی خصم بستن گیریم

در جبهه نیم هشب به فریاد آییم                          کاسة پر از ظلم و جفا را شکستن گیریم

خیزید تا ز مرز و دیار خویش با جان و دل               حمایت به هموطن و روزگار از سر گیریم


آری، باید برخیزیم و جان را فدا کنیم و شهید شویم تا آینده بماند و هم در این برهه از زمان شهید شویم تا فردا بماند و هم امروز باید جبهه را نگه داشت تا فردا و آینده به کسی ظلم نشود و کسی شهید نشود. رفتن به جبهة حق علیه باطل، یعنی ادامه دادن راه و لبیک گفتن به آن هایی که جان خود را در جبهه های خونین شهر و آبادان و کردستان و دیگر جبهه ها از دست دادند. رفیقانی چون شهید عنایت الله اکابری و شهید سعادت نشان و شهید تقی نژاد و دیگر شهیدانی که در عملیات والفجر هشت حماسه آفریدند و جان خود را برای اینکه نسل آینده زنده بما نند و در صلح و آرامش به سر برند، فدا نمودند. از حسین پیروی نمودند و از او سرمشق گرفتند و به او پیوستند. خدایا! آ نها رفتند و در سنگرهای خود، در حالی که چشمشان به سوی مرقد مولایشان گفتند. خداوندا! من هم میخواهم لبیک » حسین بود شهید شدند و به او پاسخ مثبت راه آ نها را ادامه دهم و به حسین عشق میورزم و میخواهم به پیروان حقیقی او ملحق گردم و به ندای او لبیک بگویم. خدایا! به رفتار و سیرة او در زندگ یاش علاقمند شده ام، امیدوارم که تو مرا یاری فرمایی تا خودم را بشناسم و از او، حسین ، پیروی نمایم. خدایا! به دنبال عشق حقیقی م یباشم و در فراق محبوب خیلی پریشان. خدایا! با این یقین که اسلام پایه و اساسش بر عدالت است، اسلام میخواهد عدل را در زمین برقرار سازد و حق هرکس به خود او برگردد و به هی چکس کوچ کترین ظلم و بی عدالتی نشود و ظالمان و ستمگران چون آمریکا و شوروی و دیگر دنیاطلبان با این عمل مخالفند و آ نها همه چیز را برای خود میخواهند و حاضرند به قیمت فقر و بدبختی و حتی هلاکت دیگران که شده خود در آسایش و آرامش قرارگیرند، به جبهه میروم تا به سهم خود دَین خود نسبت به دین اسلام و واجبات را ادا کرده باشم. از تو میخواهم مرا بپذیری و ناامیدم نگردانی. چه بسیار گناهان که نکردیم و چه بسیار بد یها که شاید خود هم خبر نداشته باشیم. از تو الهی عاملنا بفضلک و » : میخواهم که مرا ببخشایی و به فضل خود مرا ببخشی، و به عدلت لاتعاملنا بعدلک خداوندا! حسین و یارانش با لب تشنه در خاک آرمیدند و جز رطوبت خاک برای رفع تشنگی خود چیزی نصیب آ نها نگردید، ای خدا! هرکه آ نها را به یاد آورد، قلبشبا طومار غم در هم میپیچد. خدایا! از تو میخواهم که مرا جزء اصحاب و یاران امام حسین قرار دهی و از تو میخواهم که یک لحظه مرا به خود وا مگذار تا چشم از این دنیا فرو بندم. خدایا! میدانم که هرکه به خود واگذاشته شد در جهل و نادانی و افکار ناپسند و کفر و الحاد غوط هور میگردد، پس ای خدا! تنها از تو کمک میجویم و تنها تو را میپرستم. امیدوارم که مرا در انجام کارهای خوب یاری فرمایی. پروردگارا! تو مالک دلها و اندیشه هایی، دلهای همه در دست توست، مرا به راه راست هدایت فرما و ثاب تقدم نگهدارو از شر نفس امّاره مصون و محفوظ بدار و در نفس لوّامه یاری فرما. خدایا! کسانی که به حسین عشق میورزند دل از همه چیز میبرند و برای هر دردی، درمان و شفای آن را مییابند. از تو میخواهم لطفی به من حقیر نمایی و مرا جزء رهروان حسین و یارانش قرار دهی. خوش آن جانی که جانانش حسین است خوش آن دردی که درمانش حسین است.

و چه سعادتی که انسان به حسین ملحق گردد و از حسین طلب عفو و بخشش پیش خدا نماید. خدایا! چند آرزو و دعا دارم؛ امیدوارم آن ها را مستجاب بگردانی: خدایا! آزادی کربلا را هرچه زودتر با نابودی کفر نزدیک بگردان. خدایا! از تو می خواهم زیارت مولاحسین را نصیب من بگردانی. خدایا! از تو می خواهم که راه قدس را باز گردانی با نابودی کفر و الحاد. از تو می خواهم شهادت و حضور در نزد امامانت را نصیب من ، رزمیدن یک کمال است و ترس از رزم یک نقص » بگردانی. خدایا! به قول شهید بهشتی پس مرا یاری فرما تا از نقص دوری نمایم و به کمال و معرفت راه یابم، کمال و معرفتی که شهادت همراه آن، و شهادتی که سعادت همراه آن باشد.و اما مولاجان! حسین ، دلم برای حرمت تنگ شده، مولایمان! در دنیای مادی با جنگ و ستیز با ظالمان و ستمگران می توانیم تو را پیدا کنیم، اما حسین جان! روز قیامت از تو می خواهیم که تو مرا بجویی و نگذاری که من گم گردم. حسین جان! هر که فکر تو و امثال تو را در پیکار کند جان و مال و همه چیز خود راجهت رسیدن به حق و حقیقت فدا می کند. حسین جان! هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت بی‌ خبران از غمت بیخبر از عالمند حسین جان! به جبهه می آییم تا قبر مطهر تو را از لوث بعثیان پاک نگه داریم، یعنی آن را آزاد کنیم از هر ظلمی و جوری، و خاک تو را برای معلولین و مجروحین خود برای شفا بیاوریم. از کشورمان می آییم تا با در بغل گرفتن قبر شش گوشه تو از برکات و لطف و کرامتی که خداوند به تو عنایت فرموده بهر های ببریم. سخنی با پدرم: پدرجان! اگر چنا نکه من تو را اذیت می‌نمودم و در بعضی مو اقع نافرمانی میکردم امیدوارم مرا ببخشی، درست که تو برای من زحمت بسیار کشیدی اما از تو میخواهم که برای من ناراحت نباشی. سخنی م: مادر عزیزم که شبهای تار بلند میشدی و در کودکی مرا بزرگ کردی تا به این سن رساندی! امید است که اگر چنانکه بدی از من دیدی‌ ببخشید، مطمئن باشید اگر چنانکه خداوند لطفی به من نمود و شهادت نصیب من شد، من نمرده ام، پس بنابراین از تو میخواهم که برای من گریه نکنی و شاد باشی که فرزندی داشتید و به خدا هدیه نمودید. و سخنی انم: از شما خواهشی که دارم این است که مرا حتماً حتماً ببخشید، چون در خانه با شما خیلی بدرفتار بودم و از خدا طلب بخشش برای من نمایید. از شما میخواهم برای من گریه نکنید. اما برادرم! از تو میخواهم که مسیر درست را ادامه دهی و جز راه اسلام راه دیگری انتخاب نکنی و اعمالت فقط بر طبق قانون اسلام باشد. ضمناً تعدادی کتاب که دادم از آ نها مطالعه کن، برای خودت میباشند. پدر و مادر عزیزم! از شما میخواهم چنا نکه من شهید شدم نماز و روزه برایم قضا کنید. اما از خویشاوندان قبلاً طلب عفو و بخشش مینمایم، چنا نکه آ نها را ناراحت کرده ام، و از شما میخواهم که برای من ناراحت نباشید و آرزوی سلامتی برای همه شما خواهانم. برادران و خواهران از شما میخواهم : جالب است که سخن شهید اکابری را اینجا بنویسم مهریه را پایین بیاورید و مجالس عروسی را ساده تر برگزار نمایید. از کلیه برادران و خواهران، چنا نکه خداوند مرا به جوار رحمت خود فرا خواند و شهادت نصیب من شد و روی قبراینجانب تشریف آوردید، کمال تشکر را دارم. چنانکه از برادران و خواهران کسی از من ناراحت است امید است ماراحلال نماید.

و السلام علی من اتبع الهدی

به امید پیروزی رزمندگان اسلام در سرتاسر جهان

اللهم ارزقنی زیارة الحسین و فی الاخره شفاعة الحسین »

سید غضنفر ابولی

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران کهگیلویه وبویراحمد


زندگی نامه شهید بهادر باقریان

شهید باقریان در سال 1346 در خانواده ای متدین متولد شد و پس از طی دوران طفولیت برای کسب علم و دانش راهی مدرسه  و به فراگیری علم و دانش پرداخت و با وجود اینکه در روستای محل اقامت ایشان مدرسه وجود نداشت ولی رنج و زحمت زیادی را تحمل نمود و صبحها برای فراگیری علم و دانش به چرام آمد.
 
و عصرها با کوله باری از علم و دانش به خانه خود برمی گشت تا اینکه دوران پنج ساله ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند .
 
وی برای ادامه تحصیل وارد مدرسه راهنمایی شد ولی به علت ازدیاد سن نتوانست ادامه تحصیل دهد و ناچار شد برای حل مشکلات زندگی به پدرش کمک کند .
 
تا اینکه در مردادماه 1365 به فکر تشکیل خانواده افتاد و پس از تشکیل خانواده در مهرماه 1365 به خدمت سربازی اعزام گردید و از آنجا که علاقه وافری به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت خدمت در سپاه را انتخاب نمود و پس از اتمام دوران آموزشی وارد تیپ المهدی (عج) مستقر در یکی از جبهه های جنوب گردید و تمام دوران خدمت خود را در جبهه های حق علیه باطل بسر برد و در چندین عملیات شرکت جست از جمله شرکت در عملیاتهای کربلای 5 و نصر یک که شهید در هر یک از عملیاتهای فوق مجروح می گردید و پس از گذشت چندماهی در یکی از محورهای تدافعی خرمشهر براثر ترکش خمپاره سخت مجروح گردید  ایشان را برای مداوا و عمل جراحی به مشهد مقدس اعزام نمودند و پس از عمل جراحی به خانه خود برگشت و پس از بهبودی از عمل جراحی دوباره به محل خدمت خود برگشت و از آنجا که خواست خداوند بود در یکی از محورهای عملیاتی خرمشهر به فیض شهادت نائل آمد . روحش شاد وراهش پررهرو باد . والسلام
 

وصیت نامه شهید بهادرباقریان

بسم الله الرحمن الرحیم 
رب اشرح لى صدرى و یسرلى امرى و حلل عقدة من لسانى یفقهو قولى .
پروردگارا سینه مرا گشاده فرمان آسان گردان برایم کا رمرا ؟؟؟بگشا و بستگى را از زبان من تا بفهمندگفتارمرا.
با سلام ودرود به امام زمان (عج) و نایب برحقش حسین زمان رهبر کبیر انقلاب اسلامى امام خمینى‌و سلام بر

سرورشهیدان‌رهبرآزادگان‌امام‌حسین(ع)وبا سلام ودرود بر تمام رزمندگان اسلام در کلیه جبهه ها و درود برتمامى مادرانى که‌توانستند در دامان خود فرزندانى پرورش دهندکه درهرزمان‌ودرهر مکان‌براى پاسدارى و حراست از اسلام و قرآن در اه خدا جان برکف آماده شوند اکنون که چند کلمه‌اى را براى شما امت حزب الله و شهید پروردرلحظات‌آخرعمر برصفحه کاغذى‌مى‌نگارم براى این است که شاید توانسته باشم هدایتگرى کوچک براى تمام ملت ایران باشم.

این حقیر بهادر باقریان پیرو حضرت محمد(ص) جنگ ایران و عراق را جنگ حق علیه باطل‌میدانم و شرکت درجبهه‌هاى حق علیه باطل را برخود واجب میدانم و چنین راهى را آگاهانه و عاشقانه انتخاب نموده ام،تا شاید بتوانم دین خود را نسبت به اسلام و قرآن ادا نموده باشم. زیرا این‌جنگ‌را خداوند براى‌آزمایش‌مامسلمانان و امتحان مؤمنین واقعى خود به وجود آورده تابلکه کسانى که با شعار میگویند ما مسلمانیم و پیرو امام حسین (ع) هستیم خود را بنمایانند.

هان اى ملت شریف ایران شما بودید که با فریادهاى الله اکبر خویش و با پشتیبانى بزرگ مرجع عالم بشریت انقلاب را با خون هزاران هزار شهید گلگون کفن به پیروزى رسانیدید، پس مواظب باشید که دشمنان اسلام چه درداخل و چه در خارج میخواهند به انقلاب ما ضربه بزنند که یکى از نمونه‌هاى آن‌جنگ تحمیلى‌حزب بعث‌عراق به سرکردگى‌شطان بزرگ آمریکاى جنایتکار و دیگر حضور ناوگانهاى آمریکائى در خلیج فارس میباشد.

مواظب باشید که دشمنان بین شما تفرقه   نیندازندو شما را از ت متعهد جدا نکنند و اگر چنین شود روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. امت حزب‌الله جنگ در موقعیت حساسى قرار گرفته است جنگ میان حق و باطل با تمام قوا ادامه دارد و دشمنان داحلى و خارجى بر علیه این انقلاب و در لواى اسلام ولى مخالف ولایت فقیه توطئه میکند برشماست که جبهه ها راپرکنید و همیشه در صحنه باشید و شجاعانه و صبورانه با این عوامل کفر بستیزید و به دشمن امان ندهید که انشاالله پیروزى از آن ماست و اما پدرومادر و همسرم ،برادران وخواهران و عمویان و دوستان و آشنایانم مرا 

حلال کنید و از اینکه نتوانستم به شما خدمت نمایم و وظیفه خودرا ادا کنم مرا ببخشید استدعا دارم براى من‌لباس سیاه‌نپوشیدوکارى نکنیدکه دشمن شاد و خوشحال گردد و در شهادت من غمگین نباشیدزیرا جاى شهدامتعالى‌است وپیام‌مهمتراطاعت ازامام خمینى است مبادا از دستور امام سرپیچى کنید که روح مرا آزرده اید و در پایان از کسانیکه در تشیع جنازه این حقیر شرکت کرده اند کمال تشکر و قدردانى میکنم . 

خدایا خدایا تا انقلاب نهدى خمینى را نگهدار


روحش شاد وراهش پررهرو باد



موضع خاطره: بزرگواری و شکوه

یک بار یکی از سخنرانان کابلی به علامه بی ادبی کرد. من که از ارادتمندان علامه بودم، به او پرخاش کرده و او را مؤاخذه کردم. فردای آن روز، علامه بلخی که از ماجرا با خبر شده بود به در خانه ما آمد و گفت: پسرم بیا با هم جایی برویم.» بعد از طیّ مسیری به خانه ای رسیدیم. در زدیم. همان شخص در را باز کرد و بهت زده شد! رفتیم داخل و نشستیم. آن شخص دست و پایش را گم کرده بود. علامه بلخی گفت: چند وقت بود شما را ندیده بودیم.» سپس اضافه کرد:‌ آقای مبیّن شاگرد شماست و من امروز او را به خانه شما آوردم که خدای ناکرده با او قهر نکنید و از او دلگیر نشوید.

منبع:

ستاره شب دیجور، انتشارات سوره مهر، ص87 و 88؛ به نقل از حجت الاسلام سید عبدالعظیم مبّین


  خلبان شجاع ارتش اسلام سرهنگ شهیدمحمدرضارحمانی در سال ۱۳۷۳ به استخدام نیروی هوایی ارتش در آمد و دوره های مقدماتی و تکمیلی خلبانی خود را زیر نظرخلبانان خبره ارتش طی کرد. وی پس از پایان دوره خلبانی به عنوان خلبان جنگنده اف ۵ در نیروی هوایی مشغول به انجام وظیفه در حراست از آسمان ایران اسلامی شد و پس از آن با طی دوره خلبانی هواپیمای میگ ۲۹،  خدمت صادقانه خود را با این جنگنده  در پایگاه شهید فکوری تبریز ادامه داد.

 سرهنگ خلبان شهید محمد رضا رحمانی، یکی از خلبانان زبده و باتجربه نیروی هوایی ارتش بود که باروحیه جهادی و با انجام صدها مرحله پرواز در ماموریت های مختلف  کارنامه درخشانی از خود به یادگار گذاشته است.

برای دانلود تصاویر شهید عزیز روی تصاویر کلیک نمایید


 شهید سمنبر عالی پور در سال 1336 در خانواده ای محترم در روستای سرمستان از توابع شهر آبدان دیده به جهان گشود. دوران کودکی تا سن 6 سالگی در روستای زادگاهش گذرانید. به علّت فشار کدخدایان محل، خانواده ی شهید به ناچار مهاجرت را برگزیدند و به دیّر عزیمت کرده و در آنجا ساکن شدند. شهید در سن 7 سالگی شروع به نماز خواندن کرد و این سال مقارن با شروع سال تحصیلی او در مدرسه بود. هوش سرشاری داشت و رتبه اوّل کلاس بود. دوره ی ابتدایی را با موفقیت به اتمام رساند ولی به علّت فقر مادی خانواده، نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد. با قرآن مأنوس بود و در طی مدت کوتاهی، این کتاب الهی را به خوبی فرا گرفت. پانزده ساله بود که ازدواج نمود. در همین ایّام انقلاب اسلامی در استان بوشهر سهم بسزایی در این اوج گیری داشت. در راهپیمایی ها و تظاهرات حضور فعّال داشت. با توجه به اهمّیت فراگیری علم و دانش، بدون هیچگونه چشم داشتی. اقدام به تشکیل کلاس های سوادآموزی نمود و از این راه توانست تعداد زیادی از خواهران را باسواد نماید. شهید از این طریق، خواهران مسلمان را به حضور در صحنه های انقلاب و تبعیّت از فرامین امام خمینی(ره) فرا می خواند و در هر فرصتی که پیش می آمد از امام و انقلاب صحبت می کرد و می گفت ما باید تا پای جان در راه آرمان های امام به ایستیم و انقلاب اسلامی را پیروز کنیم، شهادت را افتخار می دانست. و به بانوان می گفت: مبادا آقایان از ما پیشی بگیرند؛ این نهضت، نهضتی است که ما باید تا سر حدّ جان در راه آن فداکاری کنیم و چه بهتر که در این راه به شهادت برسیم.» محرم سال1357(آذرماه 57) فرا رسید. امام خمینی(ره) طی پیامی این ماه را ماه پیروزی خون بر شمشیر خواندند. بر همین اساس و با تأسی از سالار شهیدان، حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در مردم دیّر و آبدان شوری دیگر به وجود آمد. همه آماده ی شهادت و پذیرای بهترین راه مردن، آن هم در راه خدا شدند. با توجه به سخت گیری هایی که برای برگزاری مراسم محرم در حسینیه های بندر دیّر از سوی مأموران رژیم شاه به وجود آمد، نیروهای انقلابی شهر، در شب سوم محرم در حسینیه ی اعظم تجمّع نمودند و تصمیم گرفتند که با توجه به دستگیری برخی ون و مخالفت از سخنرانی آنها، جهت اعتراض به این اقدام رژیم، دست به راهپیمایی اعتراض آمیز بزنند. صبح روز بعد- سوم محرم- پس از تجمّع در حسینیه ی اعظم، راهپیمایی باشکوهی صورت گرفت. با توجه به بدقولی مأموران مبنی بر آزادی ون یکی از شعارها این بود: حی علی خیرالعمل، حرف بسه عمل عمل».شهید در آن روز حال دیگری داشت. قبل از حضور در راهپیمایی غسل شهادت نمود و آن روز را روزه گرفته بود ولی به سرعت خود را به صفوف راهپیمایان رساند و با مشت های گره کرده فریاد زد: درود بر خمینی، مرگ بر شاه، زیر بار ستم نمی کنیم زندگی، جان فدا می کنیم در ره آزادگی». با پیمودن خیابان امام حسین(ع) و طی نمودن مسیری از خیابان که روبروی بخشداری محل بود، مأموران شاه که ( بعداً معلوم شد در آن روز از بوشهر نیز اعزام شده اند) شروع به تیراندازی کردند. ابتدا چند تیر هوایی شلیک شد ولی لحظه ای نگذشت که تفنگ ها، مردم معترض را نشانه گرفتند. شهید از ناحیه کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفت، خون زیادی از او رفته بود، راهپیمایان او را به بهداری کوچک محل رساندند. در آنجا تعداد زیادی مجروح بود که تنها پزشک بهداری قادر به مداوای آنها نبود، شهید با وجودی که از درد به خود می پیچید امّا حاضر نبود چادر، این حجاب کامل زن مسلمان را از خود دور کند و در چنین وضعیتی میزان تعهّد و پایبندی او به دین مبین اسلام نمایانگر شد. با توجه به وضعیت جراحتش او را به بیمارستان بوشهر اعزام کردند که در بین راه در حوالی شهر آبدان به شهادت رسید و در زادگاهش روستای سرمستان به خاک سپرده شد، تا زیارتگاه مردمی باشد که به عشق امام، اسلام و انقلاب، این فدایی مخلص خمینی را ارج نهند، او که از لحاظ اخلاقی زبان زد اقوام، دوستان و همکلاسی هایش بود و نمونه ی بارزی از یک انسان نمونه ی مسلمان و انقلابی برای بانوانی که به دنبال الگو هستند و با پیروی از فاطمه زهرا(س) می خواهند به ندای رهبر و مقتدایشان لبیک بگویند. 



موقع عملیات خبرم کنید
دانش‌جوی پزشکی دانشگاه تهران بود، اما بیشتر وقتش توی جبهه‌ها صرف می‌شد. یه روز که برای امتحانِ آناتومی گردن» از جبهه اومده بود، استاد یکی از رگ‌های گردن رو به دانش‌جوها نشون داد و پرسید این چیه؟ محمد با این‌که سر کلاس‌ها حاضر نشده بود، جواب استاد رو کامل داد و برای همه ثابت شد که ضریب هوشی بالایی داره. به همین خاطر بود که یکی از استاداش زنگ زده بود به مسئول گردان بهداری و گفته بود: "اگه این پسر مثل بقیه‌ی دانش‌جوها سر کلاس حاضر بشه، می‌تونه یکی از نوابغ پزشکی باشه." اصرار فرمانده‌ی گردان فایده نداشت و محمد قبول نمی‌کرد برگرده دانشگاه؛ تا این‌که فرمانده تیر خلاص رو زد و گفت: "مگه مقلّد امام نیستی؟ طبق فتوای امام، جنگ واجب کفائیه و منم نیرو به اندازه‌ی کافی دارم؛ اما درس خوندن برای تو واجبه." محمد که دیگه دلیلی برای امتناع نداشت گفت: "باشه، فقط باید قول بدید موقع عملیات خبرم کنید.

منبع: خبرگزاری دانسجویان ایران



موضوع خاطره: بزرگی و سادگی
مادرم(همسر شهید) نقل می کرد: پس از ازدواج متوجه شدم او جز یک قبا و دشداشه زیرین آن، لباس دیگری ندارد و لذا پرسیدم: پس لباس های دیگرتان کجاست؟ در این حال مادر ایشان خندید و خطاب به سید گفت: به تو نگفتم همسرت از کمی لباس هایت تعجب خواهد کرد؟!» او در نهایت زهد زندگی می کرد و می گفت: باید طرز زندگی و معیشت مرجع مانند یکی از طلاب حوزه باشد.» پس از مرجع شدن و تقلید بسیاری از مردم از او، هیچ چیز نخرید و چیزی اضافه نکرد و وضع داخل خانه اش به همان شکل سابق باقی ماند.

شاهد یاران، ش18، ص39؛ به نقل از حجت الاسلام سید جعفر صدر، فرزند شهید


سرلشکر شهید قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۵ در روستای کوهستانی و دورافتاده قنات ملک در شهرستان رابر استان کرمان به دنیا آمد.
وی در ۱۲ سالگی، پس از پایان تحصیـلات دوره ابتدایی، زادگاه خود را ترک کرد و مشغول به کار بنایی در کرمان شد و چندی بعد نیز به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول به کار شد و در همان سال‌ها نیز فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد.

وی که پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد، در ابتدای جنگ فرماندهی دو گردان از نیرو‌های کرمانی را برعهده داشت تا اینکه با پیشنهاد شفاهی سردار شهید حسن باقری، تیپ جدیدی از نیرو‌های کرمان را تشکیل داد که اندکی بعد در زمستان سال ۶۱ به لشکر ۴۱ ثارالله ارتقا یافت که شامل نیرو‌هایی از کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان می‌شد.



وی در طول دوران دفاع مقدس، با لشکر تحت امر خود در عملیات‌های زیادی از جمله، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تک شلمچه حضور موثر داشت.

لشکر ۴۱ ثارالله را باید جزو لشکر‌های خط شکن سپاه در سال‌های دفاع مقدس نامید که نیرو‌های آن نقش بسزایی در عملیات‌های بزرگی مثل والفجر ۸، کربلای ۵ و. داشتند.

اگر برای بسیاری از همرزمان قاسم سلیمانی، جنگ در تابستان سال ۶۷ به پایان رسید، ولی برای او آغاز دوران جدیدی در میادین نبرد بود.
وی به واسطه حضور مدر مرز‌های شرقی و سابقه مبارزه با اشرا و باند‌های مواد مخدر در مرز‌های ایران و افغانستان، در سال ۱۳۷۶ از سوی حضرت آیت‌الله ‌ای، فرماندهی کل قوا از کرمان به تهران فراخوانده و مسئولیت نیروی قدس سپاه به او سپرده شد.


از جمله نقاط درخشان فرماندهی سردار سلیمانی بر نیروی قدس، تقویت حزب‌الله لبنان و گروه‌های مبارز فلسطینی بود که نمود عینی آن را در نبرد‌های متعددی ازجمله جنگ ۳۳روزه حزب‌الله لبنان و رژیم صهیونیستی و پیروزی مبارزان فلسطینی در جنگ ۲۲ روزه غزه علیه ارتش مجهز اسرائیل دیدیم.
در واقع قاسم سلیمانی توانسته بود استراتژی جمهوری اسلامی یعنی کمک به گروه‌های مبارز علیه اسرائیل را به خوبی دنبال کرده و هر روز در این مسیر گام‌های دیگری بردارد.

قاسم سلیمانی در سال ۱۳۸۹ با حکم حضرت آیت‌الله ‌ای فرمانده معظم کل قوا با یک درجه ارتقا به درجه سرلشکری نائل آمد، اما هنوز هم در افکار عمومی همه او را حاج قاسم» می‌خوانند.


اما این پایان ماجرا نبود. با توطئه جدید غرب و پشتیبانی مالی کشور‌هایی مانند عربستان سعودی، که به شکل‌گیری گروهک‌های تروریستی تکفیری اعم از داعش و جبهه‌النصرة در منطقه انجامید، قاسم سلیمانی ماموریتی تازه یافت و آن هم مقابله با این تهدیدات در دو کشور عراق و سوریه بود.

سلیمانی در عراق حشد الشعبی» و در سوریه بسیج مردمی» (قوات دفاع وطنی) را شکل داد و با کمک آن‌ها و هدایت و مشاوره نیروی قدس سپاه، طی ۶ سال، بساط تروریست‌ها در این دو کشور تقریبا جمع شد.


در واقع باید این طور گفت که او و نیروهایش که با درخواست رسمی دولت‌های سوریه و عراق، به این دو کشور رفتند، مانع سقوط دمشق و بغداد شدند و هم او بود که با سفر به مسکو، نقش بسزایی در همراه کردن روسیه و پوتین برای ورود به میدان نبرد سوریه داشت.
شاید یکی از اهداف اصلی دشمنان برای سقوط سوریه، قطع کردن ارتباط ایران و حزب‌الله لبنان بود، ولی با شکست داعش و نقش آفرینی نیروی قدس در سوریه و عراق، یک حلقه مستحکم به نام حلقه مقاومت تشکیل شد و زنجیره ایران، عراق، سوریه و لبنان و فلسطین را به هم متصل کرد.

جای تردید نیست که این موضوع خلاف خواست آمریکا و اسرائیل است، ولی با فرماندهی قاسم سلیمانی» در عمق میدان و تشکیل بسیج مردمی در سوریه و عراق این موضوع به واقعیت بدل گشت و اتحادی از جنس پاسداران، فاطمیون، زینبیون، حیدریون و. ایجاد کرد.


نقش بی‌بدیل سردار سلیمانی در مدیریت منطقه و مقابله با دشمنان، القابی، چون شبح فرمانده»، قدرتمندترین فرد خاورمیانه» و کابوس اسرائیل» را از سوی آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها، برای او به دنبال داشته است.


حضور موثر حاج قاسم در صحنه مبارزه با داعش و شکست این توطئه صهیونیستی در منطقه باعث شد تا در اسفندماه ۱۳۹۷ نشان ذوالفقار بعنوان عالی‌ترین نشان نظامی ایران از سوی فرمانده معظم کل قوا به سردار سلیمانی اهدا شود.

سرانجام این فرمانده خستگی‌ناپذیر جبهه‌های حق علیه باطل سحرگاه امروز (۱۳ دی‌ماه) در حمله بالگرد‌های آمریکایی به خودروی حامل وی در اطراف فرودگاه بغداد، شهد شیرین شهادت را سر کشید و به یاران شهیدش پیوست.

نثار ارواح مطهرشهدای صدر اسلام تاکنون مخصوصاشهدای جیهه مقاومت فاتحه مع الصلوات 



به گزارش 

معبرسایبری بیت الشهدا:.شهید جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم التمیمی» معروف و ملقب به ابومهدی المهندس» فرمانده میدانی و معاون رئیس سازمان الحشد الشعبی عراق بامداد. روزجمعه 13دی ماه1398  در حمله هوایی آمریکا در بغداد به شهادت است.

ابومهدی زاده بصره در سال ۱۹۵۴ بود. او در سال ۱۹۷۳ وارد دانشکده مهندسی فن‌آوری شد و در سال ۱۹۷۷ فارغ‌التحصیل شد. او پس از اتمام خدمت سربازی در یک کارخانه آهن و فولاد در بصره مشغول کار شد و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم ی را کسب کرد.

او اوایل دهه هفتاد به عضویت حزب الدعوة الاسلامیة» درآمد و مقدمات دروس حوزه علمیه را در دفتر آیت‌الله سید محسن الحکیم در بصره فراگرفت.

طبق گزارش شبکه 

المنار، ابومهدی پس از مشارکت در حوادث رجب سال ۱۹۷۹ و به دنبال بازداشت آیت‌الله شهید سید محمد باقر الصدر» به یکی از افراد تحت تعقیب دادگاه الثورة» (انقلاب) تبدیل شد و پس از آنکه صدام در سال ۱۹۷۹ قدرت را در دست گرفت، ابومهدی مجبور شد در سال ۱۹۸۰ عراق را ترک کرده و به کویت و سپس به ایران عزیمت کند، او بعد از مدتی فرمانده سپاه بدر شد و در سال ۱۹۸۵ نیز عضو مجلس اعلای اسلامی عراقی شد.

شهید ابومهدی چند ماه پیش از سرنگونی رژیم صدام، از مسئولیت خود در سپاه بدر و مجلس اعلای اسلامی دست کشید و به عنوان شخصیت مستقل ادامه فعالیت داد حال آنکه همچنان روابط خود با همگان را حفظ کرده بود، او همچنین در فعالیت ی عراق نقش دارد و در تشکیل ائتلاف ملی یکپارچه ، ائتلاف ملی عراق و ائتلاف ملی کنونی عراق نقش مهمی ایفا کرد.


 

شهید ابومهدی به اتهام فرماندهی عملیات نظامی علیه نیروهای آمریکایی تحت تعقیب واشنگتن بود و به همین دلیل مجبور شد منصب خود در پارلمان را کنار گذارد تا اینکه نیروهای آمریکایی از عراق خارج شوند.

به دنبال تشکیل سازمان الحشد الشعبی، ابومهدی نیز به عنوان معاون رئیس این سازمان انتخاب شد و در نبردهای میدانی در تمامی جبهه‌ها مشارکت داشت و نقش مهمی در برنامه‌ریزی و اجرای عملیات‌ها علیه داعش و بیرون راندن آن از عراق ایفا کرد.



خبرنگار صداوسیما در عراق :

درباره جزییات ترور شهید قاسم سلیمانی گفت: ساعت 1:20 دقیقه بامداد چند بالگرد آمریکایی به همراه پهپاد در نزدیکی فرودگاهی در بغداد ، 2 خودروی بسیج مردمی عراق را هدف قرار دادند که در نتیجه آن افزون بر سردار قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و بیش از 9 تن از نیروهای بسیج مردمی به شهادت رسیدند.



خاطره اول 

به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که حاج قاسم در پاسخ به من افزود،  افضلی از من گفتن بود.

حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبه‌رو شده ایم و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شده‌ام.

خاطره دوم

 شهید حاج قاسم همچنین پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه(س)   گفت،  اگر شهید شدم انگشترم را به همراه خودم دفن کنید زیرا به دلیل قرائت همه نمازهای من و تبرک حرم های مطهر ائمه و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد.

خاطره سوم

 در یکی از ماموریت‌های اعزامی به غرب کشور از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت؟ گفت: فرماندهی نیروی قدس سپاه آخرین مسئولیت من است.

نثارواح مطهر شهدا به ویژه  سردارشهیدحاج قاسم سلیمانی صلوات


شهید شهروز مظفری نیا متولد سال ۱۳۵۷ در قم و ساکن تهران بود و همسر و مادرشان نیز اهل قم بود.

همسر شهید شهرود مظفری نیا

نیما مظفری یا متاهل بود و چندین سال پیش ازدواج کرده بود که حاصل این ازدواج دو فرزند می باشد که یک فرزندش در آستانه تولد هستند.

اهداء نشان متبرک به خانواده شهید مظفری نیا

خادمین بارگاه مطهر کریمه اهل بیت (ع) با حضور در منزل شهید شهروز مظفری نیا، ضمن عرض تبریک و تسلیت به خانواده مکرم این مجاهد شهید، نشان متبرک حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) را به خانواده وی اهدا کردند.

شهید مظفری نیا از همرزمان شهید سپهبد قاسم سلیمانی در حمله تروریستی آمریکا در فرودگاه بغداد به شهادت رسید

مراسم تشییع پیکر شهید شهروز مظفری نیا

بر اساس هماهنگی مسئولان آستان مقدس کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه س
شهید مظفری نیا بعد از برگزاری مراسم تشییع و وداع در حرم مطهر حضرت معصومه (س) در مقبره الشهداء صحن امام رضا (ع) جنب درب ۶ به خاک سپرده  خواهد شد.

شهادت آرزوی دیرینه شهید مظفری نیا

برادر شهید مظفری نیا گفت: شهادت آرزوی دیرینه برادرم بود و می‌گفت: می خواهم مثل شهید حججی شهید بشوم که پوزه آمریکا و اسراییل به خاک مالیده شود.

سوابق و فعالیت در سپاه قدس

مرتضی مظفری نیا در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری بسیج در قم با اشاره به خصوصیات و ویژگی‌های برادر شهیدش شهروز مظفری نیا گفت: برادرم حدود ۱۰ تا ۱۲ سال بود که در نیروی قدس سپاه و در جوار سردار شهید قاسم سلیمانی فعالیت می‌کرد

همرزم شهید سپهبد قاسم سلیمانی

برادرم همواره از رشادت سردار حاج قاسم سلیمانی و رزمندگان مدافع حرم در سوریه و عراق و نیز اوج زیبایی شهادت شهید محسن حججی خاطره و سخن می‌گفت.

آرزوی دفن در حرم حضرت معصومه(س)

آرزوی برادرم این بود که در حرم حضرت مطهر کریمه اهل بیت (س) دفن شود و خوشبختانه با هماهنگی تولیت آستان مقدس حضرت معصومه (س) و سپاه استان قم این امر محقق شد.




شهید حسین پورجعفری متولد سال ۱۳۴۵ در کرمان است. این شهید بزرگوار از دوران دفاع مقدس همراه سپهبد شهید سلیمانی بوده است و در سال ۷۶ با سردار سلیمانی وارد نیروی قدس سپاه شد و در سال‌های اخیر نیز دستیار ویژه شهید سلیمانی بوده است. از شهید پورجعفری دو دختر و دو پسر به‌یادگار مانده است.

سرداری که در تمامی عملیات‌های سخت در کنار حاج قاسم بود، در کنار حاج قاسم ماند و رفاقت را تمام کرد تا جایی که در آخرین سفر هم حاج قاسم را تنها نگذاشت.

وقتی حرف از وفاداری می‌شود همه یاد علمدار کربلا می‌افتند، یاد شیرمردی که تا آخرین لحظه وفادار بود… هر چند شبیه چنین انسان‌هایی در روزگار ما کم است اما نایاب نیست.

حکایت رفاقت و دوستی برخی از انسان‌ها در این روزگار با بقیه متفاوت است؛ بعضی‌ها فقط رفیق گرمابه و گلستان نیستند، رفیق روزهای سختند و به راستی در این روزهاست که دوستان واقعی شناخته می‌شوند.

باورش سخت است اینکه دو نفر ۴۰ سال کنار هم باشند و پا به پای هم تمامی روزهای سخت و مشکلاتش را پشت سر بگذارند.

باورش سخت است، ۴۰ سال با هم بخندند، با هم بگریند، با هم از آرمان‌ها و آرزوهایشان بگویند، در کنار هم بجنگند، قبل از هر عملیات با هم خداحافظی کرده و حلالیت بطلبند و بعد از هر عملیات با یاران رفته وداع کنند.

باورش سخت است؛ ۴۰ سال در کنار هم بودن، در کنار هم ماندن و سرانجام با هم و در کنار هم پرکشیدن و آسمانی شدن.

حکایت امروز ما حکایت سرداری است که نامش حسین بود؛ بامداد سیزدهم دی‌ماه وقتی همه ما در خواب بودیم در حمله بالگردهای آمریکایی به کاروان الحشدالشعبی در نزدیکی فرودگاه بغداد آسمانی شد.

سردار محمدرضا حسنی‌سعدی مدیرکل سابق بنیاد شهید استان کرمان از سردار شهید سرتیپ پاسدار حسین پورجعفری دستیار ویژه حاج قاسم سلیمانی برایمان این گونه می‌گوید.

سردار حسین پورجعفری امین، امانتدار و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیات‌های خطرناک در خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود و به نوع در سردار ذوب شده بود.

شهید پورجعفری در خاطراتش می‌گفت: روزی با حاج قاسم به منطقه رفتیم، سردار لب بالکن دوربین گذاشته و در حال شناسایی منطقه بود.

وی ادامه داد: یک بلوک سیمانی دیدم که پایین افتاده بود؛ رفتم و بلوک را آوردم آن را جلوی حاج قاسم گذاشتم و با خودم فکر کردم اگر تک تیرانداز تیری زد به حاجی نخورد.

شهید ادامه داد: تا بلوک را گذاشتم تیری به بلوک خورده و تیکه تیکه شد؛ خوشبختانه برای حاجی اتفاقی نیافتاد.

سردار محمدرضا حسنی‌سعدی با بیان اینکه هیچ کس جای شهید پورجعفری را برای حاج قاسم نمی‌گرفت گفت: سردار حسین پورجعفری رفاقت را کامل کرد و در آخرین سفر هم سردار را تنها نگذاشت.

به گزارش تسنیم سردار سرتیپ پاسدار حسین پورجعفری دستیار ویژه حاج قاسم سلیمانی و یادگار دوران دفاع مقدس و از جانبازان جنگ تحمیلی بود و پس از یک عمر مجاهدت مخلصانه در نهایت در کنار سرداری که سال‌ها در رکابش بود از این زمین خاکی پرکشید.

سال ۱۳۴۵ در گلباف کرمان به دنیا آمد و بیش از ۴۰ سال سردار سلیمانی را همراهی کرده و سرانجام نیز در کنار فرمانده خود به شهادت رسید.

مراسم تشییع و تدفین این شهید بزرگوار نیز همراه با آئین تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی در کرمان برگزار می‌شود.


کتاب هایی که درباره سردار سلیمانی به چاپ رسیده است

کتاب هایی که درباره سردار سلیمانی به چاپ رسید

سیزدهم دی‌ماه سپهبد حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پی حمله بالگرد‌های آمریکایی به فرودگاه بغداد به شهادت رسید.

دلاوری های او در جبهه های نبرد زبانزد خاص و عام بوده است از این رو کتاب های زیادی درباره سردار نوشته شده است که در ادامه به تعدادی از آنها پرداخته ایم.

مجموعه خاطرات سردار سلیمانی از دوران دفاع مقدس روزی روزگاری» نام دارد که کتاب اول با عنوان هجوم به تهاجم» خاطرات بهمن سال ۱۳۶۰ تا اردیبهشت سال ۱۳۶۱ را از زبان فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله (ع) روایت می‌کند.

کتاب خاطرات سردار سلیمانی از دوران دفاع مقدس روانه بازار شد

کتاب دوم با عنوان نبرد سید جابر» روایتگر خاطرات این سردار دلاور اسلام از اردیبهشت تا تیر ماه سال ۱۳۶۱ است. 

کتاب خاطرات سردار سلیمانی از دوران دفاع مقدس روانه بازار شد

این کتاب ها توسط نویسنده کرمانی کتب دفاع مقدس، عباس میرزایی جمع‌آوری شده و به همت موسسه انتشارات یازهرا (س) منتشر شد.

کتاب حاج قاسم» هم از مجموعه یاران ناب» از سوی نشر یا زهرا (س) منتشر شده بود که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.

خلاصه کتاب:در قسمت ابتدایی این کتاب یک زندگینامه خودنوشت از سردار سلیمانی وجود دارد که به بخشی از فعالیت‌های او در دوران ابتدایی جنگ اشاره می‌کند. اما در بخش‌های دیگر این کتاب بیشتر از سخنرانی‌ها و خاطرات سردار که مرتبط با سه عملیات بزرگ والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ استفاده شده است تا از دل این سخنرانی‌ها، خاطراتی را از سردار سلیمانی و سایر همرزمانش نقل کند و به این وسیله شخصیت او را به مخاطب این کتاب معرفی کند.

کتاب خاطرات سردار سلیمانی از دوران دفاع مقدس روانه بازار شد


کتاب دیگر ماجرای سربازان سردار» است که در دو فصل روایت شده است؛ فصل اول این کتاب در ارتباط با شخصیت سردار قاسم سلیمانی و تاثیر حضور او در مقام فرماندهی سپاه قدس است و بخش دوم آن نیز به روایت خاطراتی از شهدای مدافع حرم اختصاص یافته است.

کتاب خاطرات سردار سلیمانی از دوران دفاع مقدس روانه بازار شد

اما کتاب دیگر درباره سردار سلیمانی ذوالفقار» نام دارد که برش هایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی  اثر علی اکبری مزدآبادی است.

کتاب خاطرات سردار سلیمانی از دوران دفاع مقدس روانه بازار شد

منبع :اشگاه خبرنگاران


زندگی نامه شهید مقاومت وحیدزمانیان

وحید در سال 1371 در محله اتابک به دنیا آمد و شش سال بعد همراه خانواده‌اش به شهر ری آمد و تا لحظه شهادت در آنجا زندگی کرد. پدر شهید می‌گوید: وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیب‌مان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». او ادامه می‌دهد: دلتنگ فرزندم هستم اما از اینکه به شهادت رسید ذره ای احساس پشیمانی نمی‌کنم. خدا را شکر می‌کنم که فرزندم با شهادت عاقبت به خیر شد. 
وحید از سال 1394 در سوریه حضور داشت و به دست نیروهای تکفیری شیمیایی شده بود. البته هیچکس حتی خانواده اش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند. پدر شهید می گوید: چهل روز پیش که برای پی گیری مراحل درمانی به اصفهان رفت از اینکه وحید شیمیایی شده با خبر شدیم. ریه وحید عفونت کرده بود و برادرش که می دانست به خواسته او به کسی چیزی نگفته بود.

دامادی‌اش را ندیدم

پدر شهید می‌گوید: قرار بود شب یلدا طبق رسم دیرینه ایرانی‌ها برای همسر وحید مهمانی بگیریم اما به دلیل اینکه ماموریت بود مخالفت کرد. البته بعد از آن هم قرار شد این کار را انجام دهیم اما به  دلیل مشغله کاری وحید این اتفاق نیافتاد». پدر شهید در ادامه تعریف می‌کند: فقط برای نو عروسم که ۲ ماه از عقدشان می‌گذشت ناراحتم.

وقتی به خانه شهید می رسیم خانواده شهید با خودرو به طرف فرودگاه می روند تا راهی اهواز و مشهد شوند. جمعیت زیادی در کوچه پراکنده هستند که حرف مشترک همه آن ها درباره شهید زمانی نیاست. رامین محسنی» از بچه محل ها و دوستان قدیمی شهید می گوید: ۲۶ سال سابقه رفاقت با وحید را داشتم که به همین دلیل با اطمینان کامل می گویم نمونه بود. در همه این سال ها به یاد ندارم که در رفاقت بی معرفتی کرده باشد».

بچه هیئتی بود

وحید یک عمر نوکری امام حسین (ع) را کرد و بین اهل محل به بچه هیئتی شناخته می شد. رامین تعریف می کند: برای انجام کارهای هیئت همراه بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. هر وقت می خواستیم برای دهه محرم هیئت بر پا کنیم، وحید قبل از همه بچه های محل می آمد و بعد از همه می رفت». او ادامه می دهد: ۲۹ سال با وحید رفیق بودم و در همه این سال ها کاری نکرد تا من را ناراحت کند. شاید من او را ناراحت کرده باشم اما او هیچوقت چنین کاری را نکرد».

روی دست مردم کربلایی شد

در بین صحبت‌‌های ما مردم به خانه شهید می‌آمدند تا به بازماندگان دلداری بدهند. جالب این بود که پیرمردهای محل همه گریان بودند. رامین» توضیح می‌دهد: وحید خیلی مردمدار بود. اهل کار خیر بود اما پنهانی. خوب به یاد دارم که همیشه می‌گفت برای کار خیر همین که خدا بداند کافی است و نیازی نیست بنده اش چیزی بداند. اما من غیر مستقیم خبر داشتم که به خیلی ها کمک می کرد و شخصیتش طوری بود که اگر می‌فهمید کسی گرفتار است از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد».  وحید قرار بود به کربلا برود که رامین در این باره تعریف می‌کند: ۲۰ روز پیش که برای آخرین بار او را دیدم گفت اگر حاج قاسم اجازه بدهد می خواهم به کربلا بروم. اما قسمت این بود که وحید روی دستان مردم کربلایی شود. قبل از آخرین بار که برود با هم عکس انداختیم که در  گوشی تلفن همراه او باقی ماند. خیلی دوست دارم آن عکس را دوباره ببینم».

سردار دل ها انتخابش کرد

وحید از محافظان حاج قاسم بود. رامین می‌گوید: بیخود نبود که حاجی، وحید را انتخاب کرد. وحید از همه نظر نمونه و بسیار به حاج قاسم نزدیک بود. هر جا که حاج قاسم حضور داشت وحید هم همانجا بود». وحید تازه عقد کرده بود و می خواست خواست همین روزها دست همسرش را بگیرد تا سر زندگی اش برود.

دلتنگ وحیدم

رامین» خاطرات فراوانی بعد از سال ها رفاقت با وحید زمانی نیا دارد. سال ها رفاقت با وحید باعث شده تا حالا در نبود رفیق دیرینه اش حسابی دلتنگ باشد. او می گوید: رفیق این رسمش نبود. دلم خیلی برات تنگ شده. سلام منو به ارباب برسون». بغض سنگینی در گلوی رامین» نشسته که توان ادامه دادن را از او گرفته است.

خداوندا؛ این قربانی را از ما قبول کن

در میان همه رفت‌وآمدها برای تسلیت گفتن به خانه شهید ، تبریک و تسلیت‌ها نوشته‌ای مقابل ورودی خانه شهید توجه ام را جلب می‌کند. اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان؛ خداوندا! این قربانی اندک را از ما بپذیر» این متن علاوه بر عزت نفس خانواده شهید به همه اعلام می کند که شهادت ملت ما را بیدار می کند.

 پاسدار شهید وحید زمانی نیا فرزند دهه هفتادی ری روز سیزدهم دی ماه در حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد با بیست و هفت سال سن در کنار سردار بزرگ ایران و اسلام پر کشید و برگ زرینی به تاریخ سراسر افتخار قبله تهران اضافه کرد.
نثارروح مطهر شهید صلوات
منبع: سایت ساجدین ری


بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب

الهی هب لی کمال انقطاع الیک

سلام و درود خداوند بر ارواح پاک حضرت محمد (ص) و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیه‌الله(عج)؛ شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و محمد(ص) خاتم رسولان و برترین بنده خداست و امیر المومنین علی مرتضی(ع) برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد (ص) قرار دارد و لاغیر "و رضیت بذلک".

خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت می‌کنند.

در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری آفریدی و ای کاش در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید می‌بودند.

خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم.، خدایا چه دادی که شکرش را به‌جا آوردم؟

و شاید علی جان»!

به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند

خدایا!

بهشت را بهشته‌ام/ بهشت من علی بود

خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن" چرا؟!

نثارروح مطهرش صلوات



شهید حسین پورجعفری متولد سال ۱۳۴۵ در کرمان است. این شهید بزرگوار از دوران دفاع مقدس همراه سپهبد شهید سلیمانی بوده است و در سال ۷۶ با سردار سلیمانی وارد نیروی قدس سپاه شد و در سال‌های اخیر نیز دستیار ویژه شهید سلیمانی بوده است. از شهید پورجعفری دو دختر و دو پسر به‌یادگار مانده است.

سرداری که در تمامی عملیات‌های سخت در کنار حاج قاسم بود، در کنار حاج قاسم ماند و رفاقت را تمام کرد تا جایی که در آخرین سفر هم حاج قاسم را تنها نگذاشت.

وقتی حرف از وفاداری می‌شود همه یاد علمدار کربلا می‌افتند، یاد شیرمردی که تا آخرین لحظه وفادار بود… هر چند شبیه چنین انسان‌هایی در روزگار ما کم است اما نایاب نیست.

حکایت رفاقت و دوستی برخی از انسان‌ها در این روزگار با بقیه متفاوت است؛ بعضی‌ها فقط رفیق گرمابه و گلستان نیستند، رفیق روزهای سختند و به راستی در این روزهاست که دوستان واقعی شناخته می‌شوند.

باورش سخت است اینکه دو نفر ۴۰ سال کنار هم باشند و پا به پای هم تمامی روزهای سخت و مشکلاتش را پشت سر بگذارند.

باورش سخت است، ۴۰ سال با هم بخندند، با هم بگریند، با هم از آرمان‌ها و آرزوهایشان بگویند، در کنار هم بجنگند، قبل از هر عملیات با هم خداحافظی کرده و حلالیت بطلبند و بعد از هر عملیات با یاران رفته وداع کنند.

باورش سخت است؛ ۴۰ سال در کنار هم بودن، در کنار هم ماندن و سرانجام با هم و در کنار هم پرکشیدن و آسمانی شدن.

حکایت امروز ما حکایت سرداری است که نامش حسین بود؛ بامداد سیزدهم دی‌ماه وقتی همه ما در خواب بودیم در حمله بالگردهای آمریکایی به کاروان الحشدالشعبی در نزدیکی فرودگاه بغداد آسمانی شد.

سردار محمدرضا حسنی‌سعدی مدیرکل سابق بنیاد شهید استان کرمان از سردار شهید سرتیپ پاسدار حسین پورجعفری دستیار ویژه حاج قاسم سلیمانی برایمان این گونه می‌گوید.

سردار حسین پورجعفری امین، امانتدار و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیات‌های خطرناک در خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود و به نوع در سردار ذوب شده بود.

شهید پورجعفری در خاطراتش می‌گفت: روزی با حاج قاسم به منطقه رفتیم، سردار لب بالکن دوربین گذاشته و در حال شناسایی منطقه بود.

وی ادامه داد: یک بلوک سیمانی دیدم که پایین افتاده بود؛ رفتم و بلوک را آوردم آن را جلوی حاج قاسم گذاشتم و با خودم فکر کردم اگر تک تیرانداز تیری زد به حاجی نخورد.

شهید ادامه داد: تا بلوک را گذاشتم تیری به بلوک خورده و تیکه تیکه شد؛ خوشبختانه برای حاجی اتفاقی نیافتاد.

سردار محمدرضا حسنی‌سعدی با بیان اینکه هیچ کس جای شهید پورجعفری را برای حاج قاسم نمی‌گرفت گفت: سردار حسین پورجعفری رفاقت را کامل کرد و در آخرین سفر هم سردار را تنها نگذاشت.

به گزارش تسنیم سردار سرتیپ پاسدار حسین پورجعفری دستیار ویژه حاج قاسم سلیمانی و یادگار دوران دفاع مقدس و از جانبازان جنگ تحمیلی بود و پس از یک عمر مجاهدت مخلصانه در نهایت در کنار سرداری که سال‌ها در رکابش بود از این زمین خاکی پرکشید.

سال ۱۳۴۵ در گلباف کرمان به دنیا آمد و بیش از ۴۰ سال سردار سلیمانی را همراهی کرده و سرانجام نیز در کنار فرمانده خود به شهادت رسید.

مراسم تشییع و تدفین این شهید بزرگوار نیز همراه با آئین تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی در کرمان برگزار می‌شود.


موضوه خاطره :شکر خدا

علامه سید عارف، حقوق اندکی دریافت می کرد و همیشه زیاد مهمان داشت. یک روز در جلسه درس نشسته بودیم، یک نفر آمد و گفت که خیلی تنگدست است. ایشان دست در جیب کرد و 50 روپیه- که آن موقع پول زیادی بود- به او داد. ما که ندیدیم ولی آن شخص که 50 روپیه را دید، خیلی خوشحال شد و شروع کرد به تعریف و تمجید از ایشان. ایشان خیلی عصبانی شد و گفت: 50 روپیه به تو دادم، اینقدر تمجید می کنی؟! خداوند متعال اینقدر به انسان ها کرامت و لطف کرده؛ شکر نمی کنی؟! خودت را به خاطر 50 روپیه ذلیل و خوار نکن.» خیلی کم پیش می آمد عصبانی شود ولی آن روز عصبانی شد.


شاهد یاران، ش50، ص52؛ به نقل از حجت الاسلام محمداصغر رجائی از شاگردان و یاران شهید


یک کارت برای امام رضا، مشهد. یک کارت برای امام زمان، مسجد جمکران. یک کارت برای حضرت معصومه، قم. این یکی را خودش برده بود انداخته بود توی ضریح. چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمدیم. شما عزیز ما هستی. » حضرت زهرا آمده بود به خوابش، درست قبل از عروسی!

یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 84



نام شهید : علی سینامرادی
نام پدر : غلام رضا

تاریخ تولد : 620/12/6

محل تولد : چرام

تاریخ شهادت : 82/1/10

محل شهادت : خوزستان

زیارتگاه :زادگاهش

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون

کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی

                                       کجائید ای سبکبالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی  

سلام بر امام امت و ملت شهید پرور ایران که من فرزند این ملتم و خانواده من در میان این امت .

پدر و مادر عزیزم، اول سخنم باشماست: برای من گریه نکنید ! مخصوصاً شما مادر عزیزم که خیلی هم شما را دوست دارم. اگر فرزند حقیرتان سعادت شهادت داشت هیچ آزرده نباشید و افتخار نمایید که چنین فرزندی تحویل جامعه داده اید که مردانه در مقابل ظلم و ستم ایستادگی می کند و در این راه از تقدیم جانش باکی ندارد. مگر خون ما از خون شهیدانی چون بهشتی و باهنر و رجایی و . رنگین تر می باشد؟‌ برادرانم! اگر می خواهید روح من از شما راضی باشد، مرا ببخشید و حلالم کنید. پدر و مادر عزیزم، از شهادت من ناراحت نشوید زیرا راه خود را شناخته ام چرا که حضرت علی(ع) می فرمایند: شهادت دری است از درهای بهشت که فقط روی اولیاء خاص خدا باز می شود».

در آخر چند وصیت دارم و از شما می خواهم حال که لشکر اسلام به رهبری امام خمینی(ره) به سوی الله پیش می رود، اسلحه بر زمین افتاده مرا بردارید و در هر زمینه ای که می توانید در راه پیروزی اسلام قدم بردارید و شما ای مادرم! مانند کوه استوار باش و مقاومت کن و لحظه ای از نام و یاد خدا غافل مباش و شما ای خواهرانم! زینب گونه باشید و با ناملایمات دست و پنجه نرم کنید. از تمام برادران و خواهران و دوستان می خواهم اگر طلبی از من دارند یا حرکتی ناخوشایند و یا آزاری از من دیده اند حلالم کنند. از شما پدر و مادرم می خواهم اگر جسد من به دستتان رسید هرکجا راحت بودید همانجا دفن کنید و اگر به دستتان نرسید، به خاطر این موضوع اصلاً ناراحت نباشید چون بودن و نبودن جسد و جسم خاکی من فرقی نمی کند . اصل روح می باشد. والسلام

کوچک همه شما - فی التاریخ1381/12/12 شبی که در اسلحه خانه بودم

بسمه تعالی

داستان ازدواج دختر یزگرد با امام حسین(ع)

شهربانو یکی از دختران یزگرد سوم (آخرین پادشاه ساسانی) بود که در ماجرای فتح ایران به اسارت سپاه اسلام درآمد و همانند دیگر اسیران به مدینه (مرکز خلافت اسلامی) آورده شد.

آورده اند که وی پیش از اسارتش شبی در خواب و رؤیا، حضرت رسول اکرم(ص) و امام حسین(ع) را می بیند که وارد کاخ کسری می شوند. پیامبر(ص) به شهربانو می فرمایند: ای دختر پادشاه عجم من تو را نامزد حسین(ع) نمودم». آنگاه پیامبر(ص) می رود و حضرت فاطمه(س) وارد ایوان کاخ می شود و شهربانو را در آغوش گرفته و می فرماید: تو نامزد پسر من و عروسم هستی! بزودی مسلمانان بر شما پیروز می شوند و تو اسیر آنان می شوی نگران نباش در مدینه به وصال همسرت خواهی رسید». و. چنین نیز شد. شکست قطعی ساسانیان و فتح ایران اتفاق می افتد و شهربانو به همراه بستگانش به اسارت در می آید. آنان را به مدینه می آورند. مردم مدینه که شنیده اند دختر یزگرد در میان اسیران است، دسته دسته برای تماشای او جمع اجتماع می کنند. این بانوی اصیل و عفیف با شرم چهره خویش را می پوشاند و تا حد ممکن اجازه نمی دهد او را تماشا کنند. عمر خلیفه مسلمین وارد مسجد مدینه می شود و می خواهد نقاب از چهره شهربانو بردارد و او را به عنوان کنیزی به فروش برساند چنان که معمول آن زمان بوده است. شهربانو به زبان فارسی می گوید:‌روی خسرو سیاه باد ! اگر او نامه پیامبر(ص) را پاره نمی کرد، امروز مرا اسیر نمی کردند تا مردم گروه گروه به تماشای دختر یزگرد بیایند!». عمر که فارسی نمی دانست تصور کرد شهربانو او را دشنام می دهد. تصمیم گرفت او را ادب کند. در این هنگام حضرت علی(ع) که در مسجد حاضر بود و زبان فارسی را نیک می دانست، خطاب به عمر فرمود: او به تو دشنام نداد، بلکه جدش را نفرین کرد!». عمر تصمیم گرفت او را به هرکس که بهای بیشتری داد بفروشد! در اینجا، باز حضرت علی(ع) پیشنهاد فرمودکه اختیار انتخاب همسر را به خود شهربانو واگذار نمایید. عمر پیشنهاد حضرت علی(ع) را پذیرفت و شهربانو در میان جمعیت دست بر شانه امام حسین(ع) نهاد و گفت: اگر اختیار و انتخاب با من است من این شخص را برگزیدم و این نور تابان و ستاره درخشان را بر همه کس ترجیح می دهم.» آنگاه حضرت علی(ع) از او خواستند کسی را وکیل کند. شهربانو وکالت به خود آن حضرت داد. سپس امیرالمؤمنین (ع) به خدیفه بن یمان دستور داد تا عقد ازدواج شهربانو را برای امام حسین(ع) بخواند و به این ترتیب شهربانو به همسری امام حسین(ع) درآمد. شهربانو در پاسخ کسانی که علت انتخاب امام حسین(ع) را از او پرسیدند، ماجرای رؤیای خود را چنان که دیده بود بیان کرد. شهربانو از امام حسین(ع) دارای یک فرزند شد که همان حضرت امام سجاد(ع) است و تنها چند روز پس از تولد امام سجاد شهربانو از دنیا رفت. ناگفته پیداست که ازدواج شهربانو با امام حسین(ع) و سپس ولادت امام علی بن الحسین امام سجاد برای ما ایرانیان از افتخارات بزرگ است و تاریخ ما با این ازدواج فرخنده مزین گردیده است .

هنگامی که دیگر از بیکاری حوصله ام سر رفته نمی دانم چکار کنم .

در تاریخ 81/12/14 شب بود ساعت 9 و 5دقیقه

به نام تک پرستوی عشق

اگر دیدی به دیدارت نمی آیم دلیل بی وفایی نیست

                                                         وفا آن است که نامت را همیشه بر زبان دارم

در جوانی ناله کردم کسی یادم نکرد

                                                          پدر عشق بسوزد که چنین خارم کرد

روزگاری که همه عمر پشیمانم از آن

                                                          اعتمادی است که بر مردم دنیا کردم

                               اگر دین نداری آزاده باش

اگر در بیابان صدسال سرگردان شوم ،

                                               بهتر از این است که محتاج نامردان شوم

شوق دیدار تو پرشد از جام وجودم

                                              مرد و نامرد یکی است زمانه می گذرد

                               تا بدانی مرد کیست

در جوانی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد

                                            در طلایه جان دادم و سرگرد آزادم نکرد

81/12/20



پاسدار رشید اسلام عبدالحسین مُجَدَمی فرمانده بسیج دارخوین بامداد چهارشنبه موردخ 1398/11/2 مقابل منزلش به ضرب گلوله افراد ناشناس به شهادت رسید.

شهیدعزیز از مدافعان حرم‌ و یاران سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی نیز بود.

جهت دریافت پوستر شهید برروی تصاویر کلیک نمایید.

روحش شاد ویادش گرامی 

صلوات



یک بار از ماموریت برمی‌گشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد.


 به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟


باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خاله‌ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.


جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره‌ایم شما می‌خواهی مرا رنگ کنی؟ 

خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.


باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی! 

 گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم.


سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ 

حرفی نزد.

 گفتم: زندگی‌ت چطوره؟ با گرانی چه می‌کنی؟ چه مشکلی داری؟


جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.



سردار حاج حسین اسداللهی فرمانده سابق لشکر عملیاتی ۲۷ محمدرسول الله سپاه تهران روز دوم فروردین ماه ۱۳۹۹ بر اثر عوارض شیمیایی دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست.

جهت دانلود برروی تصاویر کلیک نمایید.

نثارارواح مطهر شهدای صدراسلام تا کنون صلوات



از همرزمانش با شهید حاج سیدحمیدتقوی فر قرابت بسیاری داشت تا جایی که وصیت کرده بودند پیکرش را حسین به خاک بسپارد.

حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با بغض در مورد شهیدتقوی صحبت میکرد و می‌گفت: 

"این آدم به قدری بزرگ است که درکش نکردم" 

حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند. رابطه اش با شهید تقوی به حدی پیوسته بود که وقتی مجروح شد گفت مرا کنار شهید تقوی یا پدرم دفن کنید. سرکشی به جانباز ها و بچه های مجاهد داوطلب را وظیفه خود میدانست و هر وقت میتوانست به سراغشان میرفت. رفیقی داشت که ۸۴ ماه جبهه داشت و کل زندگیش در جنگ بود و بدون اینکه کسی از وجودش خبر داشته باشد از دنیا رفت و هنوز هم هستند افراد گمنامی که حسین به آنها سرکشی می‌کرد.

نثار ارواح مطهر شهدا بویژه مدافعان حرم صلوات




پای کرونا که به بابل باز شد دکتر عزم رفتن کرد.گفتم نرو! شما جانباز شیمیایی هستی .شرایط بیمارستان که بحرانی شده بود سراسیمه به خانه آمد و پول برداشت. گفت کپسول اکسیژن کم داریم. شبانه۲۰کپسول اکسیژن تهیه کردو به بیمارستان برد.

تستش که مثبت شد گفتم بیمارستان یحیی نژاد تخت ایزوله خالی دارد، گفت چرا یک تخت را اشغال کنم؟بگذار یک مریض بدحال روی تخت بیمارستان بخوابد. مظفر که جبهه بود دخترم فلج شد ولی این خبر هم نتوانست او را برگرداند.دو بار شیمیایی شد یکبار در مریوان و بار دوم در یک بیمارستان صحرایی در حلبچه.

راوی همسرشهید




شهید رسولی

این کتاب شامل خاطرات، کرامات و زندگی نامه شهید رسولی می باشد.
لازم به ذکر است این کتاب به همت کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح منتشر گردید و در راهیان نور ۹۴-۹۵ در اختیار زائرین و کاروان های راهیان نور قرار گرفت.

برای دانلود فایل PDF کتاب بر روی عکس کلیک کنید.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها